پارت صد سیزده غریبه آشنا
#پارت_صد_سیزده #غریبه_آشنا
تانیا:
رفتم فرودگاه دنبال دوستام،اونا هم ایرانین،دوتا خواهر زینب و لیلا...توی دانشگاه باهم درس میخوندیم اونا از پوسان اومده بودن سئول،الان هم اومدن چند وقتی پیش من بمونن...از دور دیدمشون اومدن،دست تکون دادم براشو،دوییدم سمتشون بغلشون کردم
زینب:وای تانیا خودتی باورم نمیشه دخترونه لباس پوشید
تانیا:اهومم خوشگل شدم
لیلا:آره خیلی،خاک توسرت خودتو اون ریختی میکردی اینطوری بهتری
زینب:چرا نظرت عوض شد
تانیا:داستان داره اون فعلا بیاید بریم نمیشه ک اینجا بمونیم
باهم رفتیم سوار ماشین شدیم رسیدیم خونه،بچه ها لباساشون رو عوض کردن
تانیا:بچه هامیشه من چند سالتی تنهاتون بزارم واقعا معذرت میخوام
زینب:کجا میخوای بری آخه؟
تانیا:یکی از دوستام بیمارستانه یعنی الان درحال عمله نمیدونم عملش تموم شده یانه قبل از اینکه بیام دنبالتون بیمارستان بودم
لیلا:عههه آخی
زینب:برو عزیزم ببخشید وقتت رو هم میگیریم
تانیا:نه این حرفا چیه این دوستم خوب بشه کاری دیگه ای نیست تازه کلی اتفاق برام افتاده باید براتون تعریف کنم
زینب:پس زود بیا ک تعریف کنی
تانیا:باشه پس شما استراحت کنید تا بیام بریم بگردیم
برگشتم بیمارستان،سهون هنوز اتاق عمل بود
+سلام بچه ها چی شد؟چرا هنوز نیاوردنش
ئونسو:نمیدونممم
شروع کرد گریه کردن
+چی شدهه؟حرف بزنیدد،دونگههه؟
دونگهه:چیزی نیست یکم مشکل پیدا کردن خوبه همه چی
+الکی نمیگی ک الکی میگی؟
دونگهه:نه واسه چی الکی بگم،نگران نباش
نشستم پیش دونگهه
دونگهه:دوستات اومدن؟
+اهوم،گفتم استراحت کنن تا برسم بهشون
دونگهه:میخواستی میموندی خب
+نه دل نگران سهون بودم نمیتونستم بمونم
دونگهه:دوستات ایرانین؟
+آره ایرانین دوتا خواهر ایرانی
دونگهه:خوبه
دکتر از اتاق اومد بیرون همه حمله کردن سمتش
سوهو:چی شد دکترر
دکتر:آروم باشید،چیزی نیست حالشون خوبه،عمل موفقی بود،فقط باید صبر کنید تا بهوش بیان
آخیششش تموم شد بلاخره تموم شد
کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf
تانیا:
رفتم فرودگاه دنبال دوستام،اونا هم ایرانین،دوتا خواهر زینب و لیلا...توی دانشگاه باهم درس میخوندیم اونا از پوسان اومده بودن سئول،الان هم اومدن چند وقتی پیش من بمونن...از دور دیدمشون اومدن،دست تکون دادم براشو،دوییدم سمتشون بغلشون کردم
زینب:وای تانیا خودتی باورم نمیشه دخترونه لباس پوشید
تانیا:اهومم خوشگل شدم
لیلا:آره خیلی،خاک توسرت خودتو اون ریختی میکردی اینطوری بهتری
زینب:چرا نظرت عوض شد
تانیا:داستان داره اون فعلا بیاید بریم نمیشه ک اینجا بمونیم
باهم رفتیم سوار ماشین شدیم رسیدیم خونه،بچه ها لباساشون رو عوض کردن
تانیا:بچه هامیشه من چند سالتی تنهاتون بزارم واقعا معذرت میخوام
زینب:کجا میخوای بری آخه؟
تانیا:یکی از دوستام بیمارستانه یعنی الان درحال عمله نمیدونم عملش تموم شده یانه قبل از اینکه بیام دنبالتون بیمارستان بودم
لیلا:عههه آخی
زینب:برو عزیزم ببخشید وقتت رو هم میگیریم
تانیا:نه این حرفا چیه این دوستم خوب بشه کاری دیگه ای نیست تازه کلی اتفاق برام افتاده باید براتون تعریف کنم
زینب:پس زود بیا ک تعریف کنی
تانیا:باشه پس شما استراحت کنید تا بیام بریم بگردیم
برگشتم بیمارستان،سهون هنوز اتاق عمل بود
+سلام بچه ها چی شد؟چرا هنوز نیاوردنش
ئونسو:نمیدونممم
شروع کرد گریه کردن
+چی شدهه؟حرف بزنیدد،دونگههه؟
دونگهه:چیزی نیست یکم مشکل پیدا کردن خوبه همه چی
+الکی نمیگی ک الکی میگی؟
دونگهه:نه واسه چی الکی بگم،نگران نباش
نشستم پیش دونگهه
دونگهه:دوستات اومدن؟
+اهوم،گفتم استراحت کنن تا برسم بهشون
دونگهه:میخواستی میموندی خب
+نه دل نگران سهون بودم نمیتونستم بمونم
دونگهه:دوستات ایرانین؟
+آره ایرانین دوتا خواهر ایرانی
دونگهه:خوبه
دکتر از اتاق اومد بیرون همه حمله کردن سمتش
سوهو:چی شد دکترر
دکتر:آروم باشید،چیزی نیست حالشون خوبه،عمل موفقی بود،فقط باید صبر کنید تا بهوش بیان
آخیششش تموم شد بلاخره تموم شد
کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf
۷.۷k
۰۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.