هر که میداند بگوید من نمیدانم چه شد

هر که می‌داند بگوید، من نمی‌دانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمی‌دانم چه شد

من فقط یادم می‌آید گفت: وقت رفتن است
دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمی‌دانم چه شد

روبه روی خود نمی‌دیدم به جز آغوش دوست
در میان دشمنان، دشمن نمی‌دانم چه شد

سنگ باران بود و من یکسر رجز بودم رجز
ناله از من دور شد، شیون نمی‌دانم چه شد

من نمی‌دانم چه می‌گویید، شاید بر تنم
از خجالت آب شد جوشن، نمی‌دانم چه شد

مرده بودم، بانگ هل من ناصرش اعجاز کرد
ناگهان برخواستم، مردن نمی‌دانم چه شد

پا به پای او سرم بر نیزه شد از اشتیاق
دست و پا گم کرده بودم، تن نمی‌دانم چه شد

ناگهان خاکستری شد روزگار آسمان
در تنور آن چهره روشن نمی‌دانم چه شد

وصف معراج جنونش کار شاعر نیست، نیست
از خودش باید بپرسی، من نمی‌دانم چه شد.

#حمیدرضا_برقعی

#حسینیه_دل
دیدگاه ها (۵)

دستی بر آب خیره شد و برد نام توتا بی بهانه یاد کند از مقام ...

شعیبُصالحُیحیی تو را گریسته اندچقدر گریه کن کهنه کار داری تو...

بی بی های ما پای دار قالی حرفهایی می زدند... می گفتند تار و ...

جا می‌خورد از تردی ساق تو پرنده!ایمان منی - سست و ظریف و شکن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط