چندپارتی
#چندپارتی
نقاش خوش قلم...~
پارت دوم
دو روز از آن روز جلسه کلاس میگذشت...شلوارکش رو با تیشرت قهوه ایش پوشید و توی خیابون قدم زد...هدفون توی گوشش و به دختری که دو روز پیش دیده بود فکر میکرد...
از نظرش اون دختر بی نقص بود...درست مثل نقاشی های پیکاسو !...
با فکر به دختر جوان با موهای بنفش...لبخندی روی لباش مینشست...
میخواست هر چه زود تر دوباره طرحی بشه که دختر اون رو به زیبایی میکشه...
آروم و زیر لب زد..
_نقاش کوچولو...
تلفنش زنگ خورد...استادش بود...
_الو استاد
استاد:سلام نامجون
_حالتون چطوره؟
استاد:خوبم...نامی اگر که کاری نداری میتونی تا نیم ساعت دیگه خونهی من باشی؟
_بله استاد نیم ساعت دیگه اونجام..
وبعد به مکالمش پایان داد و به طرف خونه استادش حرکت کرد...
زنگ در رو فشرد..استادش با ملایمت در رو باز کرد و نامجون رو به داخل خونه دعوت کرد...
استاد:بشین برات یه نسکافه بیارم...
_ممنون استاد..زحمت نکشید...
استاد:من که به جز تو کسیو ندارم بچه..
بعد به طرف اشپز خونه حرکت کرد...
و با دو نسکافه توی سینی نقرهای برگشت...
نامجون کمی کنار نشست تا استادش راحت کنارش بشینه...
استاد:خب بگو ببینم خودت خوبی؟
_بله استاد...شما چطورید؟..
استاد:منم خوبم... راستش دو روز پیش خیلی کارت خوب بود میخواستم ازت بخوام که از این به بعد به عنوان طرح چهره واسه نقاشی کار آموز ها کنارم باشی و بهم کمک کنی...
_شما هر کاری بگید من انجام میدم...شما جون بخواه ستون*خنده*
استاد:مزه نریز بچه*خنده*
فنجون هاشون رو برداشتن و جرعهای ازش خوردن...
_امم..استاد..یه سوالی ازتون داشتم...
استاد:بگو..
_راستش...یه کارآموز بود که تصویر منو خیلی خوب کشیده بود و شما ربکا صداش میزدید درسته؟
استاد:اره..
_امم ...اون دختر همیشه میاد کلاس؟
استاد:اره...وایسا ببینم...نکنه؟
نامجون سرش رو پایین انداخت و با انگشت هاش بازی کرد...
استاد:باید حدس میزدم...از نگات به ربکا همه چیز معلوم بود...چیزی ته دلت لرزیده...
_راستش حق با شماست...فکر اون دختر از ذهن من بیرون نمیره..مخصوصا اون مو های بنفشش!
استاد:پس شاگرد اول من عاشق شده...
_استاد...
...........
ادامه دارد..
حمایت؟!
نظرت برام مهمه کامنتش کن..
نقاش خوش قلم...~
پارت دوم
دو روز از آن روز جلسه کلاس میگذشت...شلوارکش رو با تیشرت قهوه ایش پوشید و توی خیابون قدم زد...هدفون توی گوشش و به دختری که دو روز پیش دیده بود فکر میکرد...
از نظرش اون دختر بی نقص بود...درست مثل نقاشی های پیکاسو !...
با فکر به دختر جوان با موهای بنفش...لبخندی روی لباش مینشست...
میخواست هر چه زود تر دوباره طرحی بشه که دختر اون رو به زیبایی میکشه...
آروم و زیر لب زد..
_نقاش کوچولو...
تلفنش زنگ خورد...استادش بود...
_الو استاد
استاد:سلام نامجون
_حالتون چطوره؟
استاد:خوبم...نامی اگر که کاری نداری میتونی تا نیم ساعت دیگه خونهی من باشی؟
_بله استاد نیم ساعت دیگه اونجام..
وبعد به مکالمش پایان داد و به طرف خونه استادش حرکت کرد...
زنگ در رو فشرد..استادش با ملایمت در رو باز کرد و نامجون رو به داخل خونه دعوت کرد...
استاد:بشین برات یه نسکافه بیارم...
_ممنون استاد..زحمت نکشید...
استاد:من که به جز تو کسیو ندارم بچه..
بعد به طرف اشپز خونه حرکت کرد...
و با دو نسکافه توی سینی نقرهای برگشت...
نامجون کمی کنار نشست تا استادش راحت کنارش بشینه...
استاد:خب بگو ببینم خودت خوبی؟
_بله استاد...شما چطورید؟..
استاد:منم خوبم... راستش دو روز پیش خیلی کارت خوب بود میخواستم ازت بخوام که از این به بعد به عنوان طرح چهره واسه نقاشی کار آموز ها کنارم باشی و بهم کمک کنی...
_شما هر کاری بگید من انجام میدم...شما جون بخواه ستون*خنده*
استاد:مزه نریز بچه*خنده*
فنجون هاشون رو برداشتن و جرعهای ازش خوردن...
_امم..استاد..یه سوالی ازتون داشتم...
استاد:بگو..
_راستش...یه کارآموز بود که تصویر منو خیلی خوب کشیده بود و شما ربکا صداش میزدید درسته؟
استاد:اره..
_امم ...اون دختر همیشه میاد کلاس؟
استاد:اره...وایسا ببینم...نکنه؟
نامجون سرش رو پایین انداخت و با انگشت هاش بازی کرد...
استاد:باید حدس میزدم...از نگات به ربکا همه چیز معلوم بود...چیزی ته دلت لرزیده...
_راستش حق با شماست...فکر اون دختر از ذهن من بیرون نمیره..مخصوصا اون مو های بنفشش!
استاد:پس شاگرد اول من عاشق شده...
_استاد...
...........
ادامه دارد..
حمایت؟!
نظرت برام مهمه کامنتش کن..
- ۲.۳k
- ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط