گرچه دل با گره زلف تو در بند نشد
گرچه دل با گره زلف تو در بند نشد
هرچه دل از گذر مست تو دل کند نشد
گفته بودی که به من حس عجیبی داری
دل من با همه ی حس تو پابند نشد
بعد تو در همه ی شهر نظر افکندم
به خدا هیچ کسی با تو همانند نشد
خواستم تا که خودم را به تو مانند کنم
خواستم تا که بگویم نرو! هرچند نشد
خواستم سر بگذارم بروم در چاهی
تا مرا هم به عزیزی بفروشند نشد
تا که دل بر سر بازار محبت دادم
سر تکان دادی و رفتی و دلم بند نشد
خواستم حافظ چشمان تو باشد غزلم
ریختم پای دلت هر چه سمرقند نشد
رفتم و پیش خدا در دل شب باریدم
گریه ی نیمه شبم مایه ی لبخند نشد
خواستم تا بگریزم ؛ از تو ؛ از عشقت
به تو و عشق تو و یاد تو سوگند نشد
#حمید_حسینی #
هرچه دل از گذر مست تو دل کند نشد
گفته بودی که به من حس عجیبی داری
دل من با همه ی حس تو پابند نشد
بعد تو در همه ی شهر نظر افکندم
به خدا هیچ کسی با تو همانند نشد
خواستم تا که خودم را به تو مانند کنم
خواستم تا که بگویم نرو! هرچند نشد
خواستم سر بگذارم بروم در چاهی
تا مرا هم به عزیزی بفروشند نشد
تا که دل بر سر بازار محبت دادم
سر تکان دادی و رفتی و دلم بند نشد
خواستم حافظ چشمان تو باشد غزلم
ریختم پای دلت هر چه سمرقند نشد
رفتم و پیش خدا در دل شب باریدم
گریه ی نیمه شبم مایه ی لبخند نشد
خواستم تا بگریزم ؛ از تو ؛ از عشقت
به تو و عشق تو و یاد تو سوگند نشد
#حمید_حسینی #
۲.۰k
۰۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.