دلم یک خانه ی قدیمی می خواهد

دلم یک خانه ی قدیمی می خواهد ...
یک حال و هوایِ سنتی و اصیل ...
خانه ای با دری فیروزه ای ،
حیاطی چند ضلعی و دیوارهایِ کاهگلی ،
با حوضی پر از ماهی هایِ قرمز و گل هایِ شمع دانی ،
پنجره هایِ چوبی و شیشه هایِ رنگ رنگی ...
خانه ای که کلون و هشتی و پنج دری و مطبخ داشته باشد ...
که وقتی دلم گرفت ، به تالارِ آینه اش بروم ،
میانِ آینه کاری های زیبایش بنشینم
و حالِ دلم خوب شود ...
عصر هایِ تابستان ، تمامِ دلخوشی ام ؛
یک کاسه آبدوغ خیارِ خنک و نانِ خشک باشد ،
و شب هایِ زمستان ، تمامِ دلگرمی ام
یک کرسی آتشیِ جانانه با یک سینی پر از آجیل و خشکبار !
صبح ها با شیطنت و صدایِ گنجشک ها بیدار شوم ،
به حیاطش بروم ،
و از عطرِ خاطره انگیزِ کاهگلش ،
جان بگیرم ...

من از حصارِ آهن و فولاد خسته ام ...
دلم خانه ای می خواهد
که هر غروب
رویِ تختِ قدیمیِ تویِ حیاط ،
روبروی حوض ، کنارِ باغچه ، بنشینم ،
چای بنوشم ،
و شعرهایِ زیبایِ فروغ را با شوقی بی وصف
به روح و جانم
تزریق کنم ...
دیدگاه ها (۳)

گرچه دل با گره زلف تو در بند نشدهرچه دل از گذر مست تو دل کند...

وای ازبی‌حواسی اول صبـح! تا بخـواهد شیرینی رویای دیشـب از سـ...

گل که باشی ؛ باغبانها دست چینت میکنندسنگ باشی میتراشند و نگی...

💮 دموکراسی این نیست که مرد از 💮 سیاست بگوید 💮 و کسی به او اع...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط