پارت

پارت ۳۰


ا/ت:(در زدم)
تهیونگ:بیا تو..
ا/ت:ام میگم....
تهیونگ:چیزی شده؟
ا/ت:میشه بهم لباس خواب بدی
تهیونگ:(بلند شد اومد سمتم)
ا/ت:چ...چیه...؟
تهیونگ:چرا ترسیدی
ا/ت:آخه اومدی سمتم
تهیونگ:یعنی انقدر ترسناکم؟🫤
ا/ت:نه نه فقط ی جوری شدم
تهیونگ:بگذریم یکم برو اون ور
ا/ت:ب...برا چی؟
تهیونگ:ا/ت تو واقعا یچیت شده ها لباس خواب ها تو کمده می‌خوام بردارم بهت بدم
ا/ت:آها ببخشید یکم گیج شدم
تهیونگ:(کمد رو باز کرد)خب کدوم رو میخوای بردار
ا/ت:وای کلی لباس خواب داری که
تهیونگ:اوهوم...
ا/ت:عا ولی من لباس خودتو می‌خوام اون بهتره😈
تهیونگ:ول...ولی این....
ا/ت:(زدم زیر خنده)
تهیونگ:چرا میخندی
ا/ت:آخه باور کردی😂من این سفیده رو بر میدارم
تهیونگ:هعی باشه
ا/ت:شب بخیر
تهیونگ:شب بخیر

ویو تهیونگ
داشتم ادامه کتابم رو می‌خوندم دیدم تو بالکن ی کی داره راه میره رفتم سمتش....


شرط ۵ لایک
۳ کامنت
دیدگاه ها (۷)

پارت ۳۱بالکن رو باز کردم که گف•:عمووووتهیونگ:تو کی هستی؟•:یج...

من از شدت کیوتی دارم میمیرم🥹✨❤️

#ناشناس۱ نه😅۲ اوکی✨

#ناشناس۱......۲ الان گذاشتممممممم۳ بد نیستم۴ این رمان یکم دی...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

ویو ا،ت صبح از خواب پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم کارای لازم ...

love Between the Tides¹⁹(باید اعتماد میکردم یا نه) بعد از چن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط