تکپارتی شوگا درخواستی
#تکپارتی_شوگا_درخواستی
داشت به بیرون از پنجره نگاه میکرد...
... :نگه دار...
از ماشین پیاده شد وبه گروه دختر های که میرقصیدن نگاه میکرد... در به در دنبالش میگشت و بلاخره پیداش کرد... کسی که چهار ماه اون روزیر نظر داشت... اروم و باچشمانی که برق میزد به دختر کوچولوش نگاه میکرد... اما میترسید... میترسید که این یه حس یه طرفه باشه... بعد از تمام شدن رقص، دخترک به طرف خونه اش حرکت کرد...
به سرعت دستور داد تا تعقیبش کنن...
دختر اروم اروم توی راه خونش توی تاریکی شب قدم برمیداشت که متوجه ون مشکی که اونرو تعقیب شد... سرعتش رو بالا برد و تند تر راه میرفت... از ترس عرقکرده بود... برای خلاصی از ایناتفاق به داخل کوچه ای پیچید... غافل از اینکه کوچه بن بسته و ماشین به دنبال اون... چشماش سیاهی رفت و بی هوش شد...
شوگا اروم براید استایل بغلش کردو توی ماشین، روی پای خودش خوابوند... شوگا به چهرهی دختر کوچولوش نگاهی کرد و موهاش رو نوازش کرد... بیاختیار لب هاشو روی لب های دخترش گذاشت و اون رو بوسید... به عمارتش که رسیدن کوچولوش رو بغل کرد و به سمت اتاقش رفت... اون رو روی تخت گذاشت و کنارش نشست... تاصبح بهش خیره بود تا اینکه دخترک چشماش رو باز کرد... وحشت زده بلند شد و گفت
لونا:من اینجا چیکار میکنم؟ چرا منو اوردی اینجا؟
شوگا:هیششش اروم باش من نمیخوام بهت صدمه بزنم!
لونا کمی اروم شد...
لونا:حالا بگو چرا منو اوردی اینجا؟
شوگا:چون دوستت دارم!... نمی دونی چقدر از دور نگات میکردم و دوست داشتم بغلت کنم... بوت کنم... ببوسمت... من دوستت ندارم... میپرستمت...
دخترک شوکه شده بود... کار هاش دست خودش نبود... بی حواس لب هاشو روی لب های شوگا گذاشت و بوسیدش... اروم اروم دست هاشو دور گردن شوگا حلقه کرد... شوگا باتعجب به دخترک نگاه میکرد... اما بعد بیشتر لب هاشو روی لب های دخترک فشار داد و جشماشو بست... نفس زنان از هم جدا شدن و به چشمان هم خیره شدن... شوگا پیشونیش رو به پیشونی دختر کوچولوش چسبوند و اروم زمزمه کرد عاشقتم...
..................
چطور بود؟
حمایت!؟
داشت به بیرون از پنجره نگاه میکرد...
... :نگه دار...
از ماشین پیاده شد وبه گروه دختر های که میرقصیدن نگاه میکرد... در به در دنبالش میگشت و بلاخره پیداش کرد... کسی که چهار ماه اون روزیر نظر داشت... اروم و باچشمانی که برق میزد به دختر کوچولوش نگاه میکرد... اما میترسید... میترسید که این یه حس یه طرفه باشه... بعد از تمام شدن رقص، دخترک به طرف خونه اش حرکت کرد...
به سرعت دستور داد تا تعقیبش کنن...
دختر اروم اروم توی راه خونش توی تاریکی شب قدم برمیداشت که متوجه ون مشکی که اونرو تعقیب شد... سرعتش رو بالا برد و تند تر راه میرفت... از ترس عرقکرده بود... برای خلاصی از ایناتفاق به داخل کوچه ای پیچید... غافل از اینکه کوچه بن بسته و ماشین به دنبال اون... چشماش سیاهی رفت و بی هوش شد...
شوگا اروم براید استایل بغلش کردو توی ماشین، روی پای خودش خوابوند... شوگا به چهرهی دختر کوچولوش نگاهی کرد و موهاش رو نوازش کرد... بیاختیار لب هاشو روی لب های دخترش گذاشت و اون رو بوسید... به عمارتش که رسیدن کوچولوش رو بغل کرد و به سمت اتاقش رفت... اون رو روی تخت گذاشت و کنارش نشست... تاصبح بهش خیره بود تا اینکه دخترک چشماش رو باز کرد... وحشت زده بلند شد و گفت
لونا:من اینجا چیکار میکنم؟ چرا منو اوردی اینجا؟
شوگا:هیششش اروم باش من نمیخوام بهت صدمه بزنم!
لونا کمی اروم شد...
لونا:حالا بگو چرا منو اوردی اینجا؟
شوگا:چون دوستت دارم!... نمی دونی چقدر از دور نگات میکردم و دوست داشتم بغلت کنم... بوت کنم... ببوسمت... من دوستت ندارم... میپرستمت...
دخترک شوکه شده بود... کار هاش دست خودش نبود... بی حواس لب هاشو روی لب های شوگا گذاشت و بوسیدش... اروم اروم دست هاشو دور گردن شوگا حلقه کرد... شوگا باتعجب به دخترک نگاه میکرد... اما بعد بیشتر لب هاشو روی لب های دخترک فشار داد و جشماشو بست... نفس زنان از هم جدا شدن و به چشمان هم خیره شدن... شوگا پیشونیش رو به پیشونی دختر کوچولوش چسبوند و اروم زمزمه کرد عاشقتم...
..................
چطور بود؟
حمایت!؟
۷۷۹
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.