پارت ۵۳ رمان سفر عشق
#پارت_۵۳ #رمان_سفر_عشق
با حالت قهر رومو ازش گرفتم که
رسام:قهر کنی تنبیه میشی
رهام:اوه اوه
من:همش اذیتم میکنی خب
رسام گرنمو بوسید که جلو مامان اینا خجالت کشیدم و سرمو تو سینه رسام پنهون کردم رسام دستشو دورم محکمتر کرد
رسام:چون دوست دارم اذیتت میکنم بانو
مامان:ولی باید زود بچه دار شید ها
من:چشم
بعد از کلی حرف زدن و کلکل کردن که همش رسام منو اذیت میکرد
بابا رضا از کارخونه اومد
با دیدنم اومد سمتم بلند شدم از روی پای رسام و گفتم:سلام بابا
بابا:سلام عروسم خوش اومدی
من:ممنون
پیشونیمو بوسید
و گفت:خوب با پسرم بغل هم میشینین
با خجالت سرمو انداختم پایین رسام بلند شد و بغلم کرد
رسام:نگو بابا خجالت میکشه خانومم
بابا خندید و گفت:این آتیشا از توعه
بابا رفت بالا لباس عوض کنه مامان هم به خدمتکار گفت میز ناهارو بچینه
گوشیم زنگ خورد سودا بود
-بله
سودا:به الین خانوم علیک سلام
-سلام سودا خوبی؟ سامی چطوره؟
سودا:منو داره مگه میشه بد باشه حالش عالیه کوکه کوک حالش آخه عشقه تو....
-بسه بسه فاز خانندگی گرفتی باز
سودا الکی مثلا با گریه گفت:هر وقت اومدم خانندگی کنم شما نزاشتین وگرنه الان مثل شکیرا بودم
از اون صدای خنده اومد سامی بود سودا با جیغ گفت:مرض رو اقیانوس بخندی
-حالا گریه نکن خانوم شکیرا
سودا:خودتو مسخره کن
-خیل خب حالا
سودا:شنیدم رفتی خودشیرینی واسه مادرشوهر
-مادرشوهرم ماهه
سودا:ایششش لوس
-بزن رو اسپیکر با سامی بحرفم
سامی:سلام زنداداش
-سلام داداش چطوری؟
سامی:خوبم شوهر گرامتون حالشون چطوره؟
زدم رو اسپیکر
رسام:سلام سامی
سامی:عه سلام داداش چطوری
رسام:عالی الینو دارمو بد باشم
لپشو بوسیدم
سامی:اوه بله مثل اینکه اوضاع +۱۸ شد مزاحم نشیم پس
رسام:آره مزاحم نشو
سودا و سامی:خوش بگذره خدافط
من و رسام:خدافظ
رسام:قربونت برم من
من:خدانکنه
رهام:داداش و زنداداش اگه دل و قلوه هاتون تموم شد بیاین الان رسا میزو جارو میکنه
رسا جیغ زد سر رهام که خندیدیم و رفتیم سر میز بابا هم اومد ناهار فسنجون و قورمه سبزی بود
کلی خوردم که رهام گفت:توکه از رسا بدتری زنداداش
من:نخیر من چون فسنجون و قورمه سبزی دوس دارم زیاد میخورم
رهام:بله درست
چپ چپ نگاش کردم و بقیه غذامو خوردم
من:ممنون مامان خیلی خوشمزه بود
مامان:نوش جونت
بلند شدیم از سر میز
رسا هنوز سر میز نشسته بود و میخورد
رسام:رسا نخور زیاد چاق میشی میمونی رو دستمون
رسا جیغ زد
خندیدیم
بابا:دخترمو اذیت نکن پسر
رسام:چشم پدر جان
رسا خوردنش تموم شد و اومد نشست پیشمون رهام خندید
رسا:مرض
بعد از اینکه رسام و رهام رسا رو مسخره کردنو خندیدن بهش رسا هم کلی جیغ زد رفتیم واسه استراحت
رو تخت دراز شدم رسام تیشرتشو درآورد و اومد رو تخت و منو کشید بغلش
با حالت قهر رومو ازش گرفتم که
رسام:قهر کنی تنبیه میشی
رهام:اوه اوه
من:همش اذیتم میکنی خب
رسام گرنمو بوسید که جلو مامان اینا خجالت کشیدم و سرمو تو سینه رسام پنهون کردم رسام دستشو دورم محکمتر کرد
رسام:چون دوست دارم اذیتت میکنم بانو
مامان:ولی باید زود بچه دار شید ها
من:چشم
بعد از کلی حرف زدن و کلکل کردن که همش رسام منو اذیت میکرد
بابا رضا از کارخونه اومد
با دیدنم اومد سمتم بلند شدم از روی پای رسام و گفتم:سلام بابا
بابا:سلام عروسم خوش اومدی
من:ممنون
پیشونیمو بوسید
و گفت:خوب با پسرم بغل هم میشینین
با خجالت سرمو انداختم پایین رسام بلند شد و بغلم کرد
رسام:نگو بابا خجالت میکشه خانومم
بابا خندید و گفت:این آتیشا از توعه
بابا رفت بالا لباس عوض کنه مامان هم به خدمتکار گفت میز ناهارو بچینه
گوشیم زنگ خورد سودا بود
-بله
سودا:به الین خانوم علیک سلام
-سلام سودا خوبی؟ سامی چطوره؟
سودا:منو داره مگه میشه بد باشه حالش عالیه کوکه کوک حالش آخه عشقه تو....
-بسه بسه فاز خانندگی گرفتی باز
سودا الکی مثلا با گریه گفت:هر وقت اومدم خانندگی کنم شما نزاشتین وگرنه الان مثل شکیرا بودم
از اون صدای خنده اومد سامی بود سودا با جیغ گفت:مرض رو اقیانوس بخندی
-حالا گریه نکن خانوم شکیرا
سودا:خودتو مسخره کن
-خیل خب حالا
سودا:شنیدم رفتی خودشیرینی واسه مادرشوهر
-مادرشوهرم ماهه
سودا:ایششش لوس
-بزن رو اسپیکر با سامی بحرفم
سامی:سلام زنداداش
-سلام داداش چطوری؟
سامی:خوبم شوهر گرامتون حالشون چطوره؟
زدم رو اسپیکر
رسام:سلام سامی
سامی:عه سلام داداش چطوری
رسام:عالی الینو دارمو بد باشم
لپشو بوسیدم
سامی:اوه بله مثل اینکه اوضاع +۱۸ شد مزاحم نشیم پس
رسام:آره مزاحم نشو
سودا و سامی:خوش بگذره خدافط
من و رسام:خدافظ
رسام:قربونت برم من
من:خدانکنه
رهام:داداش و زنداداش اگه دل و قلوه هاتون تموم شد بیاین الان رسا میزو جارو میکنه
رسا جیغ زد سر رهام که خندیدیم و رفتیم سر میز بابا هم اومد ناهار فسنجون و قورمه سبزی بود
کلی خوردم که رهام گفت:توکه از رسا بدتری زنداداش
من:نخیر من چون فسنجون و قورمه سبزی دوس دارم زیاد میخورم
رهام:بله درست
چپ چپ نگاش کردم و بقیه غذامو خوردم
من:ممنون مامان خیلی خوشمزه بود
مامان:نوش جونت
بلند شدیم از سر میز
رسا هنوز سر میز نشسته بود و میخورد
رسام:رسا نخور زیاد چاق میشی میمونی رو دستمون
رسا جیغ زد
خندیدیم
بابا:دخترمو اذیت نکن پسر
رسام:چشم پدر جان
رسا خوردنش تموم شد و اومد نشست پیشمون رهام خندید
رسا:مرض
بعد از اینکه رسام و رهام رسا رو مسخره کردنو خندیدن بهش رسا هم کلی جیغ زد رفتیم واسه استراحت
رو تخت دراز شدم رسام تیشرتشو درآورد و اومد رو تخت و منو کشید بغلش
۲۱.۳k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.