"I fell in love with someone'' (P72)
"I fell in love with someone'' (P72)
ولی یه نصفش مشخص بود...به سمت اون صندوق رفتم....و اون تیکه ای پارچه ای که روش بود برداشتم ...خداشکر رمز نداشت...آروم در صندوق باز کردم...با کلی کتاب و چیز های مختلفی روبه رو شدم...
واسا...واسا...ای..ن... گردنبند من نیس؟....این همه دنبالش بودم یعنی دست لیا بود🤦🏻♀️..گردنبند رو جیبم گذاشتم...ولی یه CD دیدم روش نوشته (ماموریت)...یعنی چی؟...
یهو دیدم صدای اب از حموم قطع شد...پس فهمیدم داره میاد....سریع CD تو جیبم قایم کردم در صندوق بستم سریع خارج شدم....تا خوردم به کوک....
کوک : ا.ت...*تعجب*...ببینم تو خوبی؟
ا.ت : من...عاا...چیز...اره...خو..بم
حالت چهره ی کوک جدی تر شد.
کوک : مطمئنی حالت خوبه؟*جدی*تو کجا بودی؟!
ا.ت : جونگکوک شلوغش نکن من خوبم...هیچ جا هم نبودم...
کوک : باشه پس بریم طبقه ی پایین...
سری تکون دادم به طبقه ی پایین رفتیم...
کوک رو کاناپه با جونگ سوک نشست....منم رفتم به سمت آشپزخونه...شروع به آماده کردن صبحونه شدم...یهو به فکرم اومد گردنبد رو به گردنم بزارم چطوره؟ تا ریکشن لیا رو ببینم!
آروم گردنبند از جیبم در آوردم گذاشتم رو گردنم...عالی شد...
چند مین بعد :
با یوری شروع کردم به چیدن میز...راستش امروزا رفتار هاش تغییر کرده و همینطور به کسی محل نمیده...ممکنه اینا یه فیلم باشه؟...
ایششششش....خستم شد....یهو حس کردم دوتا دست دورم حلق شده...چرا باید برگردم وقتی میدونم کسی غیر از کوک نی...غیر از کوک؟...به دور برم نگاه کردم....ای وای!!!!!!!!!! خانم جئون آقای جئون دارن بهمون زل میزنننن...از اون ور یوری....از اون ور اون نیشخند لعنتی جونگ سوک میتونم حس کنم....دیگه از اینجا فهمیدم به شدت قرمز شدم...آورم طوری که بقیه نشنون به کوک گفتم....
ا.ت : داری...چیکار میکنی؟
کوک : نمیتونم همسرم بغل کنم!؟
ا.ت : جونگکوک...داری ابرومونو میبری...*خجالت*
کوک : واسا...ببینم تورو...تو...چرا قرمز شدی؟...ببینم تو...ادامه داره
ولی یه نصفش مشخص بود...به سمت اون صندوق رفتم....و اون تیکه ای پارچه ای که روش بود برداشتم ...خداشکر رمز نداشت...آروم در صندوق باز کردم...با کلی کتاب و چیز های مختلفی روبه رو شدم...
واسا...واسا...ای..ن... گردنبند من نیس؟....این همه دنبالش بودم یعنی دست لیا بود🤦🏻♀️..گردنبند رو جیبم گذاشتم...ولی یه CD دیدم روش نوشته (ماموریت)...یعنی چی؟...
یهو دیدم صدای اب از حموم قطع شد...پس فهمیدم داره میاد....سریع CD تو جیبم قایم کردم در صندوق بستم سریع خارج شدم....تا خوردم به کوک....
کوک : ا.ت...*تعجب*...ببینم تو خوبی؟
ا.ت : من...عاا...چیز...اره...خو..بم
حالت چهره ی کوک جدی تر شد.
کوک : مطمئنی حالت خوبه؟*جدی*تو کجا بودی؟!
ا.ت : جونگکوک شلوغش نکن من خوبم...هیچ جا هم نبودم...
کوک : باشه پس بریم طبقه ی پایین...
سری تکون دادم به طبقه ی پایین رفتیم...
کوک رو کاناپه با جونگ سوک نشست....منم رفتم به سمت آشپزخونه...شروع به آماده کردن صبحونه شدم...یهو به فکرم اومد گردنبد رو به گردنم بزارم چطوره؟ تا ریکشن لیا رو ببینم!
آروم گردنبند از جیبم در آوردم گذاشتم رو گردنم...عالی شد...
چند مین بعد :
با یوری شروع کردم به چیدن میز...راستش امروزا رفتار هاش تغییر کرده و همینطور به کسی محل نمیده...ممکنه اینا یه فیلم باشه؟...
ایششششش....خستم شد....یهو حس کردم دوتا دست دورم حلق شده...چرا باید برگردم وقتی میدونم کسی غیر از کوک نی...غیر از کوک؟...به دور برم نگاه کردم....ای وای!!!!!!!!!! خانم جئون آقای جئون دارن بهمون زل میزنننن...از اون ور یوری....از اون ور اون نیشخند لعنتی جونگ سوک میتونم حس کنم....دیگه از اینجا فهمیدم به شدت قرمز شدم...آورم طوری که بقیه نشنون به کوک گفتم....
ا.ت : داری...چیکار میکنی؟
کوک : نمیتونم همسرم بغل کنم!؟
ا.ت : جونگکوک...داری ابرومونو میبری...*خجالت*
کوک : واسا...ببینم تورو...تو...چرا قرمز شدی؟...ببینم تو...ادامه داره
۱۹.۰k
۱۰ آذر ۱۴۰۳