"I fell in love with someone'' (P74)
"I fell in love with someone'' (P74)
طاقت نداشتم و ل.ب هام رو ل.ب هاش گذاشتم...بلافاصله اون پشت سرم رو گرفت و بیشتر منو به خودش فشرد...منم گردنش گرفتم بیشتر نزدیک خودم کردم.....صدای کیس هامون سکوت اتاق رو شکسته بود.... دلم نمیخواست....دلم اصلا نمیخواست این صحنه ی کیسی رو که نوعی از عشق هست رو به پایان بدم...
بلافاصله از ل.ب هام جدا شد...و به چهرم زل زد..که خنده ای کرد اومد پیشونی منو بوسید...
کوک : امروز وقتم آزاد هست...بریم بیرون...
ا.ت : من و تو؟
کوک : اهوم
ا.ت : پس...بزار اول آماده بشم ببینم کدوم لباس بپوشم...
کوک : باشه پس منتظرت هستم...*خنده*
ا.ت : باشه
جونگ کوک از اتاق رفت و شروع کردم به گشتن لباس قشنگی که بتونم تو چشم بشم ولی میدونم کوک خیلی غیرتی میشه پس کرمم فعال شد....بعد از هزار جور چشمم به این لباسی افتاد که مطمئن بودم با پوشیدن این میدرخشم(تو هیچ وقت نمیدرخشی ا.ت شی) شروع کردم به میکاپ کردن، یه میکاپ ساده ای زدم و موهام رو همینطور باز گذاشتم...و ادکلن معروفم رو زدم...دیگه مطمئن بودم کاملا آمادم به خودم یه دور تو آینه نگاه کردم وقتی متوجه شدم کم کسر نیس خواستم از اتاق خارج بشم..ولی..یادم افتاد که لیا سر میز حواسش به گردنبند بود..اگه متوجه شده باشه من وارد اتاقش شدم هااااا*شوکه*.سریع جایی که CD رو قایم کردم رو رفتم و CD رو تو کیفم همراه خودم بردم..رفتم پایین کوک رو دیدم آماده شده بود...به سمتش رفتم دستم گرفت...که خانم جئون به حرف اومد....
خ جئون : بچه ها میخوان برین بیرون؟
جونگ کوک : اره مامان،
خ جئون : باشه پس مراقب خودتون باشید*لبخند*
جونگکوک : چشم مامان، خدافظ
خ جئون : خدافظ
با کوک از عمارت خارج شدیم، سوار ماشین جونگکوک شدیم رو صندل شاگرد نشستم و جونگکوک هم پشت فرمون نشست و شروع به راندن کرد.
چند مین بعد :
ا.ت" هیچ حرفی بین من و او رد بدل نشد فقط حواسم به بیرون پنجره بود....هوا هم خیلی سرد بود خوب شد رو پوشش هم اوردم.
کوک : دوست داری کجا بریم؟
ا.ت : شهربازی،بازار،رستوران،ساحل،قدم روی و...
کوک : واسا واسا چیشد یعنی میخوای این همه رو تو یه روز بری
ا.ت : پس بریم قدم روی؟
کوک : هرچی تو بگی*لبخند*
ا.ت : پس بریم*خنده*
نیم ساعت بعد :
کوک" حدود نیم ساعت رسیدیم جایی که میخواست...یهو ا.ت دستم کشوند منو با خودش برد...یه جایی....
کوک : کجا داری منو میبری؟
ا.ت : وای جونگکوکی بیا اینجا رو ببین
کوک : *لبخند*
یهو جلوی گلخونه ای وایساد پر از انواع گل های مختلف روبه رو شدیم....لیسیانتوس...ایستوما گرندیفلوروم...پلاتیکدن...انواعی این گل ها بود...به ا.ت زل زدم که با ذوق به گل ها نگاه میکرد از فروشنده خواستم که یه دسته گل لیسیانتوس آماده کنه...ادامه داره...
طاقت نداشتم و ل.ب هام رو ل.ب هاش گذاشتم...بلافاصله اون پشت سرم رو گرفت و بیشتر منو به خودش فشرد...منم گردنش گرفتم بیشتر نزدیک خودم کردم.....صدای کیس هامون سکوت اتاق رو شکسته بود.... دلم نمیخواست....دلم اصلا نمیخواست این صحنه ی کیسی رو که نوعی از عشق هست رو به پایان بدم...
بلافاصله از ل.ب هام جدا شد...و به چهرم زل زد..که خنده ای کرد اومد پیشونی منو بوسید...
کوک : امروز وقتم آزاد هست...بریم بیرون...
ا.ت : من و تو؟
کوک : اهوم
ا.ت : پس...بزار اول آماده بشم ببینم کدوم لباس بپوشم...
کوک : باشه پس منتظرت هستم...*خنده*
ا.ت : باشه
جونگ کوک از اتاق رفت و شروع کردم به گشتن لباس قشنگی که بتونم تو چشم بشم ولی میدونم کوک خیلی غیرتی میشه پس کرمم فعال شد....بعد از هزار جور چشمم به این لباسی افتاد که مطمئن بودم با پوشیدن این میدرخشم(تو هیچ وقت نمیدرخشی ا.ت شی) شروع کردم به میکاپ کردن، یه میکاپ ساده ای زدم و موهام رو همینطور باز گذاشتم...و ادکلن معروفم رو زدم...دیگه مطمئن بودم کاملا آمادم به خودم یه دور تو آینه نگاه کردم وقتی متوجه شدم کم کسر نیس خواستم از اتاق خارج بشم..ولی..یادم افتاد که لیا سر میز حواسش به گردنبند بود..اگه متوجه شده باشه من وارد اتاقش شدم هااااا*شوکه*.سریع جایی که CD رو قایم کردم رو رفتم و CD رو تو کیفم همراه خودم بردم..رفتم پایین کوک رو دیدم آماده شده بود...به سمتش رفتم دستم گرفت...که خانم جئون به حرف اومد....
خ جئون : بچه ها میخوان برین بیرون؟
جونگ کوک : اره مامان،
خ جئون : باشه پس مراقب خودتون باشید*لبخند*
جونگکوک : چشم مامان، خدافظ
خ جئون : خدافظ
با کوک از عمارت خارج شدیم، سوار ماشین جونگکوک شدیم رو صندل شاگرد نشستم و جونگکوک هم پشت فرمون نشست و شروع به راندن کرد.
چند مین بعد :
ا.ت" هیچ حرفی بین من و او رد بدل نشد فقط حواسم به بیرون پنجره بود....هوا هم خیلی سرد بود خوب شد رو پوشش هم اوردم.
کوک : دوست داری کجا بریم؟
ا.ت : شهربازی،بازار،رستوران،ساحل،قدم روی و...
کوک : واسا واسا چیشد یعنی میخوای این همه رو تو یه روز بری
ا.ت : پس بریم قدم روی؟
کوک : هرچی تو بگی*لبخند*
ا.ت : پس بریم*خنده*
نیم ساعت بعد :
کوک" حدود نیم ساعت رسیدیم جایی که میخواست...یهو ا.ت دستم کشوند منو با خودش برد...یه جایی....
کوک : کجا داری منو میبری؟
ا.ت : وای جونگکوکی بیا اینجا رو ببین
کوک : *لبخند*
یهو جلوی گلخونه ای وایساد پر از انواع گل های مختلف روبه رو شدیم....لیسیانتوس...ایستوما گرندیفلوروم...پلاتیکدن...انواعی این گل ها بود...به ا.ت زل زدم که با ذوق به گل ها نگاه میکرد از فروشنده خواستم که یه دسته گل لیسیانتوس آماده کنه...ادامه داره...
۸.۴k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.