پارت

پارت 47

(نفس)

هر دو شون منتظر داشتن نگاهم میکردن که ببینن چی

میخوام بگم .

من : خب من میگم شاید یه خون آشام باشه

انتظار داشتم هر دوشون بگن چییی و سرم هوار بشن ولی

هیچ اتفاق خاصی نیفتاد و هر دو شون رفتن توی فکر

من : وا چرا رفتین توی فکر . هووووووی با شما هستما

یه لحظه به خودشون اومدن .

ترنم : منم تا حالا چنین چیزی به ذهنم خطور کرده

هلیا : ولی واقعیت نداره آخه شوهر های ما که نمیان با یه

خون آشام دوست بشن که

من : از کجا میدونی ؟؟ شاید بعد از دوستی شون خون آشام

شده باشه . آخه به رفتارش دقت کن . خون که میبینه قیافه

اش بد میشه و چشماش قرمز . از اون ور عکسا ی توی خونه

اش شکل خون آشام هاست . انقدر هم که مرموزه . به نظر تو

بهش نمیاد خون آشام باشه؟؟

ترنم : نفس تو انقدر بد بینی . آخه مگه میشه

من : حالا که شده . اصلا فردا شب میبینیم . من از قصد هم که

شده دستم رو زخم میکنم شما ها عکس العمل اونو ببینید
دیدگاه ها (۱)

پارت 48(ارشام)بعد از ظهر که از خواب بیدار شدم ترنم بهم گفت ب...

☺ ☺ ☺ ☺ ☺

یووهوووووووووووووو تولد 1 سالگی پسر خاله ی خوشملم

امشب خونه خالم پای کامپیوتر داغون شده پسر خالم ☺ ☺ 😊 😊

درخواستی... خیلی دوستش داریم و اون به محبت عادت نداره

نمی‌دونم از کجا شروع شد...شاید از همان روزهایی که حرف‌ها کمت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط