پارت

پارت 48

(ارشام)

بعد از ظهر که از خواب بیدار شدم ترنم بهم گفت برو بیرون

هلیا و نفس میان خونه مون . رفتم بیرون و توی خیابون واس

خودم چرخ میزدم. همونجور پشت فرمون نشسته بودم و

داشتم یا آهنگ هم خوانی میکردم . توی حس و حال خودم

بودم که دیدم یکم گرمم شده . یه گوشه ماشینو پارک کردم و

پیاده شدم . کتم رو درآوردم و در عقب و باز کردم تا کتم رو

بزارم روی صندلی . تا کتم رو گذاشتم لکه های قرمز رنگی رو

روی صندلی دیدم . چند قطره بود و آخرش به یه جا میرسید

وقتی رد خون ها رو گرفتم به یه خنجر چوبی و خونی رسیدم

رسما دو تا شاخ بالا سرم جمع شده بودن . یعنی چی ؟؟

این خنجر از کجا اومده ؟؟؟ یکم که نگاهش کردم دیدم چه

قدر آشناست . انقدر فکر کردم و به مغزم فشار آوردم ولی

آخرش هیچی یادم نیومد . یه دستمال برداشتم و خنجر رو

گذاشتم توی اون .

رفتم پشت رل نشستم و حرکت کردم . شماره رادوین رو گرفتم

تا بهش بگم بریم توی رستورانی چیزی . چون دیگه شب شده

بود . بعد از این که به رادوین زنگ زدم به متین هم زنگ زدم

و هر دو شون گفتن که میان .

توی راه رستوران بودم که یهو یادم افتاد اون خنجر رو کجا

دیدم ...
دیدگاه ها (۱)

☺ ☺ ☺ ☺ ☺

امروز روضه خونه خالم با علی و حمید رضا و میلاد پسر خاله هام ...

پارت 47(نفس)هر دو شون منتظر داشتن نگاهم میکردن که ببینن چی م...

یووهوووووووووووووو تولد 1 سالگی پسر خاله ی خوشملم

نفرین شیرین. پارت 1

اسلاید اول و دوم و سوم استایل و مدل مو و عکس اسوری هاش و لبا...

#invisiblelovePart_1صبح بود ، تازه بیدار شده بودم و رو تخت ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط