عشق دبیرستانی
عشق دبیرستانی
پارت۶
ا/ت ویو:
وقتی چشمامو باز کردم تو یه اتاق تاریک بودم که فقط یه چراغ بالا سرم بود
خاستم پاشم که دیدم دست و پاهام به صندلی بستست
ا/ت:.. کسی اینجا نیست!!!!! اهاییی
که یدفعه در اتاق باز شد و ۲تا گولاخ اومدن تو
ا/ت تو ذهنش:
یا خدا..... اینا دیگه کین.....نکنه میخان بهم ت. ج. ا. و. ز کننن😨😨
ا/ت:شماها کی هستین.... با من چیکار دارین..... ولم کنین برممممم
بادیگارد:حرف نباشه.... ریس الان میان
دوباره در باز شد و مردی که صورتش ناپیدا بود اومد تو
اومد زیر نور که باعث شد صورتشو ببینم
اون...... اون....... جونگ کوک بوددددد؟؟؟؟
کوک:خب خانم کوچولو...... بهت گفته بودم با بد کسی درافتادی..... الن جونم تو دستای منه😏
ا/ت:توعه عوضی😡😡😡با من چیکار داری؟؟؟ بزار برمممممم
کوک:حالا می بینی😏
بادیگارد:قربان..... میگید با این هرزه چیکار کنیم؟
عصبانی شدم 😡😡
دست خودم نبود ولی چوبی که جلوی پاهام بود و با یه پا انداختمش بالا و با اون یکی پام محکم پرتش کردم که محکم خورد به مرده
با این کارم عصبانی شد و هجوم اورده طرفم
دوتا ضربه خیلی محکم شر به زانوم که باعث شد درد بدی تو زانوهام حس کنم
ا/ت:آخخخخخخخخخخ........ پاممممممممممم،😣😣😣😣
اشک تو چشمام حلقه زد... خیلی درد داشت
کوک:احمق عوضیییی... مگه من بهت گفتم همچین کاری کنننننن؟؟؟؟ 😡😡😡
بادیگارد:ولی قربان........
کوک:خفه شووووو و گورتو گم کن... ا... ا/ت.... ح... حالت.. خوبههه؟؟؟؟ 😟
کوک ویو:
دیدم ا/ت اشک تو چشماش جمع شده و جوابمو نمیده
رفتم نشستم جلو پاش
کوک: ا/ت خوبیییی؟معذرت میخوام 😟😟
کم کم اشکاش شروع به ریختن کردم
باورم نمیشد...... اون داره گریه میکنه؟؟؟
سریع دستاشو باز کردم
تا اومد بلند شه میخواست بیوفته زمین که گرفتمش
ا/ت:ا.. اخخخخ... نمیتونم راه برم😞😞
کوک:وای.... ب.. ببخشید.... بیا.... بریم بیمارستان😧
کمکش کردم بلند شه ولی نمیتونست راه بره
براید استایل بغلش کردم و از اتاق خارج شدم
ا/ت ویو
پام خیلی بد درد میکرد
یدفه احساس کردم رو هوام
واییی.... کوک بغلم کرده بود
ا/ت:جونگ کوک...... بزارم زمینن... میتونم بیام
کوک:هیچی نگو..... میریم بیمارستان....
ا/ت:گفتم بزارم زمینن......
کوک:ساکت! ( کمی داد)
ترسیدم و ساکت شدم
گزاشتم تو ماشین و خودش رفت سوار شد
و رفتیم بیمارستان
(داخل بیمارستان)
دکتر گفت پام شکسته.... خیلی از دستش عصبانی بودم.....
دکتر:باید پاتو گچ بگیریم
مامان و بابات همراهت هستن؟
ا/ت: نه
دکتر:کی همراته؟
ا/ت:اون.....
کوک:همسرشم..
ا/ت؛ بله.....صبرکن...چی؟؟😳😳😳
خبببببب این پارتم تموم شدددددد
شرط پارت بعد
لایک۲۰
کامنت۱۰
پارت بعد عاشقانه هاشون شروع میشه😉🤚
پارت۶
ا/ت ویو:
وقتی چشمامو باز کردم تو یه اتاق تاریک بودم که فقط یه چراغ بالا سرم بود
خاستم پاشم که دیدم دست و پاهام به صندلی بستست
ا/ت:.. کسی اینجا نیست!!!!! اهاییی
که یدفعه در اتاق باز شد و ۲تا گولاخ اومدن تو
ا/ت تو ذهنش:
یا خدا..... اینا دیگه کین.....نکنه میخان بهم ت. ج. ا. و. ز کننن😨😨
ا/ت:شماها کی هستین.... با من چیکار دارین..... ولم کنین برممممم
بادیگارد:حرف نباشه.... ریس الان میان
دوباره در باز شد و مردی که صورتش ناپیدا بود اومد تو
اومد زیر نور که باعث شد صورتشو ببینم
اون...... اون....... جونگ کوک بوددددد؟؟؟؟
کوک:خب خانم کوچولو...... بهت گفته بودم با بد کسی درافتادی..... الن جونم تو دستای منه😏
ا/ت:توعه عوضی😡😡😡با من چیکار داری؟؟؟ بزار برمممممم
کوک:حالا می بینی😏
بادیگارد:قربان..... میگید با این هرزه چیکار کنیم؟
عصبانی شدم 😡😡
دست خودم نبود ولی چوبی که جلوی پاهام بود و با یه پا انداختمش بالا و با اون یکی پام محکم پرتش کردم که محکم خورد به مرده
با این کارم عصبانی شد و هجوم اورده طرفم
دوتا ضربه خیلی محکم شر به زانوم که باعث شد درد بدی تو زانوهام حس کنم
ا/ت:آخخخخخخخخخخ........ پاممممممممممم،😣😣😣😣
اشک تو چشمام حلقه زد... خیلی درد داشت
کوک:احمق عوضیییی... مگه من بهت گفتم همچین کاری کنننننن؟؟؟؟ 😡😡😡
بادیگارد:ولی قربان........
کوک:خفه شووووو و گورتو گم کن... ا... ا/ت.... ح... حالت.. خوبههه؟؟؟؟ 😟
کوک ویو:
دیدم ا/ت اشک تو چشماش جمع شده و جوابمو نمیده
رفتم نشستم جلو پاش
کوک: ا/ت خوبیییی؟معذرت میخوام 😟😟
کم کم اشکاش شروع به ریختن کردم
باورم نمیشد...... اون داره گریه میکنه؟؟؟
سریع دستاشو باز کردم
تا اومد بلند شه میخواست بیوفته زمین که گرفتمش
ا/ت:ا.. اخخخخ... نمیتونم راه برم😞😞
کوک:وای.... ب.. ببخشید.... بیا.... بریم بیمارستان😧
کمکش کردم بلند شه ولی نمیتونست راه بره
براید استایل بغلش کردم و از اتاق خارج شدم
ا/ت ویو
پام خیلی بد درد میکرد
یدفه احساس کردم رو هوام
واییی.... کوک بغلم کرده بود
ا/ت:جونگ کوک...... بزارم زمینن... میتونم بیام
کوک:هیچی نگو..... میریم بیمارستان....
ا/ت:گفتم بزارم زمینن......
کوک:ساکت! ( کمی داد)
ترسیدم و ساکت شدم
گزاشتم تو ماشین و خودش رفت سوار شد
و رفتیم بیمارستان
(داخل بیمارستان)
دکتر گفت پام شکسته.... خیلی از دستش عصبانی بودم.....
دکتر:باید پاتو گچ بگیریم
مامان و بابات همراهت هستن؟
ا/ت: نه
دکتر:کی همراته؟
ا/ت:اون.....
کوک:همسرشم..
ا/ت؛ بله.....صبرکن...چی؟؟😳😳😳
خبببببب این پارتم تموم شدددددد
شرط پارت بعد
لایک۲۰
کامنت۱۰
پارت بعد عاشقانه هاشون شروع میشه😉🤚
۹.۳k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.