☆♡پارت: ۶♡☆
☆♡پارت: ۶♡☆
*سوجین*
بعد از چند مین رسیدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم توی بار و مستقیم رفتم توی رختکن و لباس پرسنل بار و پوشیدم و رفتم سر کارم.. امروز دونفر از همکارام نیومده بودن پس گارسن کم داشتیم و من باید خیلی سریع تر و بیشتر کار می کردم...
*مین سو*
سوجین که رفت سرکارش منم یکم توی خونه استراحت کردم و ی چیزی خوردم و رفتم بالا تو اتاق از کمد ی شلوار بگ ابی بای لباس سفید استین بلند نیم تنه برداشتم و پوشیدم.. رفتم جلوی میز ارایش و موهامو نیمه باز بستم و ی شونه ام به چتری هام زدم و ی میکاپ ملایم کردم... کیفمو برداشتم و رفتم بیرون که یکم خرید کنم چون دیگه تقریبا چیزی پیدا نمی شد تو خونه بخوری و از وقتی ام که سوجین میره سرکار تقریبا همیشه خرید کردن و کارای خونه افتاده گردن من پس رفتم بیرون و یکم پیاده قدم زدم و رفتم سمت مرکز خرید شهر... ی فروشگاه بزرگ اونجا بود که همچی پیدا میشد.. رفتم اونجا و ی چرخ خرید برداشتم.. اول از همه رفتم بخش سبزیجات و یکم پیازچه و هویج و چند نوع قارچ و این جور چیزا برداشتم بعد رفتم سمت بخش گوشتا و یکم گوشت گاو برداشتم و رفتم بخش های دیگه ی فروشگاه.. بعد از یک ساعت بالاخره بیشتر چیزایی که میخواستم و پیدا کردم و برداشتم رفتم سمت صندوق فروشگاه تا خریدامو حساب کنم... خریدارو حساب کردم و کیسه های خرید و برداشتم و رفتم بیرون... می خواستم برم سمت خونه که یادم افتاد خیلی وقته حوس اسموتی شکلاتی کردم پس تصمیم گرفتم قبل از خونه رفتن برم کافه و ی اسموتی بخورم.. اون نزدیکا ی کافه بود.. رفتم اونجا و داشتم میرفتم تو که از گوشیم ی صدایی اومد فکر کنم ی پیامک اومد.. گوشیمو از تو جیبم در اوردم و داشتم نگا میکردم که چه پیامکی اومد در همون حین هم داشتم میرفتم سمت ی صندلی که بشینم.. که ی دفه خوردم به یکی و کیسه های خریدم از دستم افتاد و چند تاشون ریخت...
*سوجین*
بعد از چند مین رسیدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم توی بار و مستقیم رفتم توی رختکن و لباس پرسنل بار و پوشیدم و رفتم سر کارم.. امروز دونفر از همکارام نیومده بودن پس گارسن کم داشتیم و من باید خیلی سریع تر و بیشتر کار می کردم...
*مین سو*
سوجین که رفت سرکارش منم یکم توی خونه استراحت کردم و ی چیزی خوردم و رفتم بالا تو اتاق از کمد ی شلوار بگ ابی بای لباس سفید استین بلند نیم تنه برداشتم و پوشیدم.. رفتم جلوی میز ارایش و موهامو نیمه باز بستم و ی شونه ام به چتری هام زدم و ی میکاپ ملایم کردم... کیفمو برداشتم و رفتم بیرون که یکم خرید کنم چون دیگه تقریبا چیزی پیدا نمی شد تو خونه بخوری و از وقتی ام که سوجین میره سرکار تقریبا همیشه خرید کردن و کارای خونه افتاده گردن من پس رفتم بیرون و یکم پیاده قدم زدم و رفتم سمت مرکز خرید شهر... ی فروشگاه بزرگ اونجا بود که همچی پیدا میشد.. رفتم اونجا و ی چرخ خرید برداشتم.. اول از همه رفتم بخش سبزیجات و یکم پیازچه و هویج و چند نوع قارچ و این جور چیزا برداشتم بعد رفتم سمت بخش گوشتا و یکم گوشت گاو برداشتم و رفتم بخش های دیگه ی فروشگاه.. بعد از یک ساعت بالاخره بیشتر چیزایی که میخواستم و پیدا کردم و برداشتم رفتم سمت صندوق فروشگاه تا خریدامو حساب کنم... خریدارو حساب کردم و کیسه های خرید و برداشتم و رفتم بیرون... می خواستم برم سمت خونه که یادم افتاد خیلی وقته حوس اسموتی شکلاتی کردم پس تصمیم گرفتم قبل از خونه رفتن برم کافه و ی اسموتی بخورم.. اون نزدیکا ی کافه بود.. رفتم اونجا و داشتم میرفتم تو که از گوشیم ی صدایی اومد فکر کنم ی پیامک اومد.. گوشیمو از تو جیبم در اوردم و داشتم نگا میکردم که چه پیامکی اومد در همون حین هم داشتم میرفتم سمت ی صندلی که بشینم.. که ی دفه خوردم به یکی و کیسه های خریدم از دستم افتاد و چند تاشون ریخت...
۱۴.۴k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.