☆♡پارت: ۸♡☆
☆♡پارت: ۸♡☆
تهیونگ: شرمنده نمی دونستم...
مین سو: نه چیزی نیست خیلی وقته از اون اتفاق گذشته دیگه برامون عادی شده...
تهیونگ: حتما گذروندن زندگی براوتون سخته.. درکتون می کنم منم وقتی بچه بودم مادرم و از دست دادم...
مین سو: واقعا؟
تهیونگ: اره.. اما منم تقریبا باهاش کنار اومدم... اصلا بیخیال چی شد بحثمون به اینجا کشید؟ بیا راجب ی چیز دیگه حرف بزنیم...
مین سو: اره.. خب تو چند سالته؟
تهیونگ: ۲۰... تو چند سالته؟
مین سو: تازه ۱۸ سالم شده...
تهیونگ: اها.. خواهرت چند سالشه؟
مین سو: ۱۹ سالشه...
تهیونگ: اها پس ازت بزرگ تره فکر میکردم هم سنین...
گارسون سفارشامونو اورد و گذاشت روی میز...
_ببخشید یکم طول کشید ی مشکلی تو اشپز خونه پیش اومده بود...
تهیونگ: نه ممنون مشکلی نیست...
_ممنون اقا...
گارسون رفت و شروع کردیم به خوردن...
مین سو: راستی تو برای دیدن کسی اومده بودی اینجا؟ مزاحم که نشدم؟
تهیونگ: نه.. تنها بودم گفتم بیام بیرون یکم بگردم.. تو برای چی اومده بودی؟
مین سو: هیچی اومدم ی چیزی بخورم...
تهیونگ: اها...
نوشیدنی هامونو خوردیم و ی نگاه به ساعت انداختم..
مین سو: واای دیگه داره دیر میشه من باید برم...
دستمو بردم بالا و گارسون و صدا کردم و گفتم که صورتحساب و بیاره...
_بفرمایید اینم صورتحساب...
خواستم بردارم و حساب کنم که...
تهیونگ: بزار من حساب میکنم...
مین سو: نه خودم حساب می کنم...
تهیونگ: نه ایندفه رو مهمون منی...
مین سو: ام.. باشه..
تهیونگ حساب کرد و خواستم برم که...
تهیونگ: بزار من ماشین دارم میرسونمت...
مین سو: نه ممنون خودم میرم...
تهیونگ: الان دیگه تاریک شده و خطرناکه که تنها بری بعدشم با اون همه کیسه خرید تا خونه دستت کنده میشه پس بزار برسونمت...
مین سو: ب.. باشه...
از کافه رفتیم بیرون و رفتیم سمت ماشین تهیونگ... واای چه ماشین باحالی داشت!
تهیونگ در پشتی ماشینو باز کرد...
تهیونگ: خریداتو بزار اینجا...
مین سو: باشه...
خریدارو گذاشتم اونجا و خودمم جلو نشستم و تهیونگ هم سوار شد و ماشین و روشن کرد و راه افتادیم...
تهیونگ: خب خونتون کجاست؟
مین سو:******(خودتون ی آدرس تصور کنید)
دیگه تا خونه باهم حرفی نزدیم...
ماشین و نگه داشت...
تهیونگ: رسیدیم...
مین سو: ممنون.. خداحافظ...
تهیونگ: خواهش می کنم.. بعدا میبینمت خداحافظ...
ی لبخند زد و منم متقابلا ی لبخند زدم و برای خداحافظی دست تکون دادم و اونم ماشین و روشن کرد و رفت.. منم کلید و از تو جیبم در اوردم و رفتم توی خونه...
شب دوباره چند پارت میزارم💜
لایک و کامنت فراموش نشه💖🌹
تهیونگ: شرمنده نمی دونستم...
مین سو: نه چیزی نیست خیلی وقته از اون اتفاق گذشته دیگه برامون عادی شده...
تهیونگ: حتما گذروندن زندگی براوتون سخته.. درکتون می کنم منم وقتی بچه بودم مادرم و از دست دادم...
مین سو: واقعا؟
تهیونگ: اره.. اما منم تقریبا باهاش کنار اومدم... اصلا بیخیال چی شد بحثمون به اینجا کشید؟ بیا راجب ی چیز دیگه حرف بزنیم...
مین سو: اره.. خب تو چند سالته؟
تهیونگ: ۲۰... تو چند سالته؟
مین سو: تازه ۱۸ سالم شده...
تهیونگ: اها.. خواهرت چند سالشه؟
مین سو: ۱۹ سالشه...
تهیونگ: اها پس ازت بزرگ تره فکر میکردم هم سنین...
گارسون سفارشامونو اورد و گذاشت روی میز...
_ببخشید یکم طول کشید ی مشکلی تو اشپز خونه پیش اومده بود...
تهیونگ: نه ممنون مشکلی نیست...
_ممنون اقا...
گارسون رفت و شروع کردیم به خوردن...
مین سو: راستی تو برای دیدن کسی اومده بودی اینجا؟ مزاحم که نشدم؟
تهیونگ: نه.. تنها بودم گفتم بیام بیرون یکم بگردم.. تو برای چی اومده بودی؟
مین سو: هیچی اومدم ی چیزی بخورم...
تهیونگ: اها...
نوشیدنی هامونو خوردیم و ی نگاه به ساعت انداختم..
مین سو: واای دیگه داره دیر میشه من باید برم...
دستمو بردم بالا و گارسون و صدا کردم و گفتم که صورتحساب و بیاره...
_بفرمایید اینم صورتحساب...
خواستم بردارم و حساب کنم که...
تهیونگ: بزار من حساب میکنم...
مین سو: نه خودم حساب می کنم...
تهیونگ: نه ایندفه رو مهمون منی...
مین سو: ام.. باشه..
تهیونگ حساب کرد و خواستم برم که...
تهیونگ: بزار من ماشین دارم میرسونمت...
مین سو: نه ممنون خودم میرم...
تهیونگ: الان دیگه تاریک شده و خطرناکه که تنها بری بعدشم با اون همه کیسه خرید تا خونه دستت کنده میشه پس بزار برسونمت...
مین سو: ب.. باشه...
از کافه رفتیم بیرون و رفتیم سمت ماشین تهیونگ... واای چه ماشین باحالی داشت!
تهیونگ در پشتی ماشینو باز کرد...
تهیونگ: خریداتو بزار اینجا...
مین سو: باشه...
خریدارو گذاشتم اونجا و خودمم جلو نشستم و تهیونگ هم سوار شد و ماشین و روشن کرد و راه افتادیم...
تهیونگ: خب خونتون کجاست؟
مین سو:******(خودتون ی آدرس تصور کنید)
دیگه تا خونه باهم حرفی نزدیم...
ماشین و نگه داشت...
تهیونگ: رسیدیم...
مین سو: ممنون.. خداحافظ...
تهیونگ: خواهش می کنم.. بعدا میبینمت خداحافظ...
ی لبخند زد و منم متقابلا ی لبخند زدم و برای خداحافظی دست تکون دادم و اونم ماشین و روشن کرد و رفت.. منم کلید و از تو جیبم در اوردم و رفتم توی خونه...
شب دوباره چند پارت میزارم💜
لایک و کامنت فراموش نشه💖🌹
۱۳.۰k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.