وقتی باهم قهر بودین ولی به فکرت بود ::::
وقتی باهم قهر بودین ولی به فکرت بود ::::
پارت 5
روی کاناپه دراز کشیدم کم کم بدون اینکه بفهمم خواب رفتم
ویو ا.ت
بعد از اینکه از پیش تهیونگ اومدم یه عالمه تو اتاق گریه کردم بعد رفتم حموم جلو آینه دست شویی آرایشم رو پاک کردم و یه شورتک طوسی با یه تیشرت لانگ طوسی که باهم ست بودن رو پوشیدم رفتم تو آینه اتاق موهام رو خشک کنم یا تهیونگ افتادم چون رنگ لباسم طوسی بود و تهیونگ طوسی رو دوست داشت فقد میخواستم از گریه برم پیش خدا بنالم....
خلاصه موهام رو خشک کردم و خوابیدم
«فلش نکست به فردا صبح ساعت 9:۳۰ روز تعطیل»
ویو ا.ت صبح بود ساعت 9:۳۰ بلند شدم موهام رو شونه زدم رفتم دستشویی مسواک زدم اومدم بیرون تخت رو مرتب کردم و قفل در رو باز کردم از اتاق اومدم بیرون دیدم که تهیونگ رو کاناپه خوابیده و تو خودش پیچیده از سرما سریع رفتم از اتاق واسش یه پتو آوردم و گذاشتم رو سرش بعد رفتم تو آشپز خونه و یه نودل در آوردم و گذاشتم بیرون تا درست کنم اول نودل رو که درست کردم در کنارش یه قهوه درست کردم داشتم میخوردم آخراش بود که تهیونگ بیدار شد
ویو تهیونگ
کمکم بیدار شدم دیدیدم ساعت 10:۰۰ صبح هست بلند شدم دیدم رو سرم پتو هست تا جایی که یادم میاد رو سرم پتو نبود حتما ا.ت پتو رو سرم گذاشته دیدم که آره بیداره موهای موج دارش که تا زیر تا زیر باسنش بود رو دورش ریخته و داره نودل میخوره تازه اون ست شرتک و تیشرت لانگ طوسی هم پوشیده دلم براش هزار راه رفت.....
_صبحت بخیر
+......
داری صبحونه میخوری؟!
+.......
_واسه منم درس کردی؟!
+خودت درس کن( سرد )
_ا.ت تو رو خدا منو ببخشم دیگه بخدا من دیگه طاقت دوری تو رو ندارم ( بابغض)
+.......
_ا.ت تو رو خدا بس کن دارم از دوریت دیونه میشم حاظرم دوری همه رو تحمل کنم ولی دوری تو رو نه( با گریه)
ویو ا.ت
این واقعا همون تهیونگ هست من میشناختم تهیونگی که من میشناختم یه پسر مغرور و از خود راضی بود ولی این تهیونگ نه تهیونگ فرق کرده عوض شده و من اینو نفهمیدم بدون اینکه به گریش اهمیت بدم اومدم توی اتاق و نشستپ روی تخت و شروع به خوندن کتاب جدیدی که واسه خودم خریده بودم کردم.
ویو تهیونگ
ا.ت بهم اهمیت نداد و از کنارم رد شد ا.ت من کی انقد بی احساس شد و من نفهمیدم رفتم تو آشپز خونه مث ا.ت یه نودل برداشتم ولی رو اپن رو نگاه کردم دیدم که یه نودل با یه قهوه برام گذاشته میدونستم اون هنوز هم بی احساس نشده احساس هنوز هم درون وجود داره نودل رو گذاشتم درس شد با قهوه خوردم با خودم میگفتم که اینجوری نمیشه اون با من آشتی کنه یه راهی هست
پارت اول جایزه ای 💕
(به علت 30 تایی شدنمون 💖)
پارت 5
روی کاناپه دراز کشیدم کم کم بدون اینکه بفهمم خواب رفتم
ویو ا.ت
بعد از اینکه از پیش تهیونگ اومدم یه عالمه تو اتاق گریه کردم بعد رفتم حموم جلو آینه دست شویی آرایشم رو پاک کردم و یه شورتک طوسی با یه تیشرت لانگ طوسی که باهم ست بودن رو پوشیدم رفتم تو آینه اتاق موهام رو خشک کنم یا تهیونگ افتادم چون رنگ لباسم طوسی بود و تهیونگ طوسی رو دوست داشت فقد میخواستم از گریه برم پیش خدا بنالم....
خلاصه موهام رو خشک کردم و خوابیدم
«فلش نکست به فردا صبح ساعت 9:۳۰ روز تعطیل»
ویو ا.ت صبح بود ساعت 9:۳۰ بلند شدم موهام رو شونه زدم رفتم دستشویی مسواک زدم اومدم بیرون تخت رو مرتب کردم و قفل در رو باز کردم از اتاق اومدم بیرون دیدم که تهیونگ رو کاناپه خوابیده و تو خودش پیچیده از سرما سریع رفتم از اتاق واسش یه پتو آوردم و گذاشتم رو سرش بعد رفتم تو آشپز خونه و یه نودل در آوردم و گذاشتم بیرون تا درست کنم اول نودل رو که درست کردم در کنارش یه قهوه درست کردم داشتم میخوردم آخراش بود که تهیونگ بیدار شد
ویو تهیونگ
کمکم بیدار شدم دیدیدم ساعت 10:۰۰ صبح هست بلند شدم دیدم رو سرم پتو هست تا جایی که یادم میاد رو سرم پتو نبود حتما ا.ت پتو رو سرم گذاشته دیدم که آره بیداره موهای موج دارش که تا زیر تا زیر باسنش بود رو دورش ریخته و داره نودل میخوره تازه اون ست شرتک و تیشرت لانگ طوسی هم پوشیده دلم براش هزار راه رفت.....
_صبحت بخیر
+......
داری صبحونه میخوری؟!
+.......
_واسه منم درس کردی؟!
+خودت درس کن( سرد )
_ا.ت تو رو خدا منو ببخشم دیگه بخدا من دیگه طاقت دوری تو رو ندارم ( بابغض)
+.......
_ا.ت تو رو خدا بس کن دارم از دوریت دیونه میشم حاظرم دوری همه رو تحمل کنم ولی دوری تو رو نه( با گریه)
ویو ا.ت
این واقعا همون تهیونگ هست من میشناختم تهیونگی که من میشناختم یه پسر مغرور و از خود راضی بود ولی این تهیونگ نه تهیونگ فرق کرده عوض شده و من اینو نفهمیدم بدون اینکه به گریش اهمیت بدم اومدم توی اتاق و نشستپ روی تخت و شروع به خوندن کتاب جدیدی که واسه خودم خریده بودم کردم.
ویو تهیونگ
ا.ت بهم اهمیت نداد و از کنارم رد شد ا.ت من کی انقد بی احساس شد و من نفهمیدم رفتم تو آشپز خونه مث ا.ت یه نودل برداشتم ولی رو اپن رو نگاه کردم دیدم که یه نودل با یه قهوه برام گذاشته میدونستم اون هنوز هم بی احساس نشده احساس هنوز هم درون وجود داره نودل رو گذاشتم درس شد با قهوه خوردم با خودم میگفتم که اینجوری نمیشه اون با من آشتی کنه یه راهی هست
پارت اول جایزه ای 💕
(به علت 30 تایی شدنمون 💖)
۴.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.