ماه یخی نسخه بازنویسی شده پارت ۸
ماه یخی نسخه بازنویسی شده پارت ۸
از دید میکو
دوباره یاد اون عکس افتادم......ممکنه خودش باشه؟
توی افکارم غرق بودم افکاری که با دیدنش حتی بیشتر قبل شده بود ولی زنجیره افکارم با شنیدن صداش پاره شد
چویا : هوی نمیخوای بگی اسمت چیه؟
میکو:م.....میکو ایومی
از دید چویا
با شنیدن اسمش بالاخره یادم اومد کجا دیده بودنش امکان داره واقعا بعد ۱۷ سال .......ولی من حتی به قولمم عمل نکردم ...... ولش کردم ..... برگشتم دنبالش ...... نجاتش ندادم ...... بهش کمک نکردم ...... فراموشش کردم ..... بیخیالش شدم
چویا : خ.....خودتی ؟......میکو
میکو : پس انگاری درست پیدات (≧▽≦)
چویا : دنبالم میگشتی ؟!
میکو : آری °^°
چویا : لعنتی تو هنوزم لجبازی
میکو : معلومه که هستم 😃
چویا : چطور پیدام کردی ؟
میکو : تا پارسال فقط سیستم ها رو هک میکردم و اعطلاعات رو چک میکردم تا اینکه با کلی دردسر یه عکس ازت به دست آوردم و چند تا نکته ی کوچیک که تو یوکوهامایی تا دیروز و پریروز هم فقط خونم رو میچیدم امروزم که همینطوری راه میرفتم و فکر میکردم که در نهایت گم شدم و از شانس عالی تو مسیر خونه تو گم شدم و تو منو یافتی 🤡
چویا : •-
خیلی داشتم به بغل کردنش فکر میکردم ...... چند دقیقه بعد به خودم اومدم و دیدم بغلش کردم و اون یکم متعجبه محکم بغلش کردم و صورتم که سرخی کمی روش ظاهر شده بود رو تو بغلش مخفی کردم و احساس کردم که اونم دستاشو دورم حلقه کرد و بغلم کرد یکم آروم شدم و احساس آرامش داشتم و قلبم یکم تند میزد بعد از چند دقیقه طوری رفتار کردم که انگار چیزی نشده و از بغلش بیرون اومدم
میکو : خب ......( در حال فکر کردن برای اینکه چی بگه ) ...
چویا : آزمایشگاه چی شد ؟ چطور فرار کردی ؟
میکو : تا ۶ سالگیم دووم آوردم و آزمایشات روم انجام شد محبت دار شدم وقتی برای اولین بار آزمایش قوی تر کردن محبتش رو روم انجام دادم بیهوش شدم و وقتی بیدار شدم روی خرابه ای از آزمایشگاه بودم که دانشمندان هم مرده بودن
چشم های چویا کمی باریک شد و حالتش طوری بود که انگار داشت فکر میکردم
چویا : خب چطور توی ۶ سالگی از اونجا راه شهر رو پیدا کردی ؟ چطور غذا پیدا کردی ؟ تنها بودی ؟
ببخشید کامنت جواب نمیدم باگ گرفته و از دو نفری که کامنت گذاشتن خیلی ممنون 🥹🩵
از دید میکو
دوباره یاد اون عکس افتادم......ممکنه خودش باشه؟
توی افکارم غرق بودم افکاری که با دیدنش حتی بیشتر قبل شده بود ولی زنجیره افکارم با شنیدن صداش پاره شد
چویا : هوی نمیخوای بگی اسمت چیه؟
میکو:م.....میکو ایومی
از دید چویا
با شنیدن اسمش بالاخره یادم اومد کجا دیده بودنش امکان داره واقعا بعد ۱۷ سال .......ولی من حتی به قولمم عمل نکردم ...... ولش کردم ..... برگشتم دنبالش ...... نجاتش ندادم ...... بهش کمک نکردم ...... فراموشش کردم ..... بیخیالش شدم
چویا : خ.....خودتی ؟......میکو
میکو : پس انگاری درست پیدات (≧▽≦)
چویا : دنبالم میگشتی ؟!
میکو : آری °^°
چویا : لعنتی تو هنوزم لجبازی
میکو : معلومه که هستم 😃
چویا : چطور پیدام کردی ؟
میکو : تا پارسال فقط سیستم ها رو هک میکردم و اعطلاعات رو چک میکردم تا اینکه با کلی دردسر یه عکس ازت به دست آوردم و چند تا نکته ی کوچیک که تو یوکوهامایی تا دیروز و پریروز هم فقط خونم رو میچیدم امروزم که همینطوری راه میرفتم و فکر میکردم که در نهایت گم شدم و از شانس عالی تو مسیر خونه تو گم شدم و تو منو یافتی 🤡
چویا : •-
خیلی داشتم به بغل کردنش فکر میکردم ...... چند دقیقه بعد به خودم اومدم و دیدم بغلش کردم و اون یکم متعجبه محکم بغلش کردم و صورتم که سرخی کمی روش ظاهر شده بود رو تو بغلش مخفی کردم و احساس کردم که اونم دستاشو دورم حلقه کرد و بغلم کرد یکم آروم شدم و احساس آرامش داشتم و قلبم یکم تند میزد بعد از چند دقیقه طوری رفتار کردم که انگار چیزی نشده و از بغلش بیرون اومدم
میکو : خب ......( در حال فکر کردن برای اینکه چی بگه ) ...
چویا : آزمایشگاه چی شد ؟ چطور فرار کردی ؟
میکو : تا ۶ سالگیم دووم آوردم و آزمایشات روم انجام شد محبت دار شدم وقتی برای اولین بار آزمایش قوی تر کردن محبتش رو روم انجام دادم بیهوش شدم و وقتی بیدار شدم روی خرابه ای از آزمایشگاه بودم که دانشمندان هم مرده بودن
چشم های چویا کمی باریک شد و حالتش طوری بود که انگار داشت فکر میکردم
چویا : خب چطور توی ۶ سالگی از اونجا راه شهر رو پیدا کردی ؟ چطور غذا پیدا کردی ؟ تنها بودی ؟
ببخشید کامنت جواب نمیدم باگ گرفته و از دو نفری که کامنت گذاشتن خیلی ممنون 🥹🩵
۲.۴k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.