دوران دبیرستان بود

دوران دبیـــرستان بود،
ابراهیم عصر ها در بازار مشغول به کـــار بود.
برای خودش درآمــد داشت،
متوجہ شد یکےاز همســایہ ها مشکل مالے شدیدے دارد.
آنها علیرغم از دست دادن مــرد خانواده،
کسےرا برای تامین هزینہ ها نداشتند.
ابراهیم به کسے چیــــزے نگفت .
هرماه وقتے حقوق مےگرفت بیشتر هزینہ ی ان خانواده را تامیــــن مےکرد .
هروقت در خانه زیاد غذا پختہ مےشد حتــــما برای آن خانواده مےفرستاد.
این ماجرا تا سالہا و تا زمان شہـــادت ابراهیم ادامـــــه داشت ...
شہید ابراهیم هادی
دیدگاه ها (۴)

بعضی از قوم و خویش هامان که از شهرستان می آمدند؛ رسیده و نرس...

سر مزار امیر نشسته بودم که یه جوون اومد و گفت : " شما با این...

وقتی هدایاےمردمے را باز مےکردیم ،در میان انبوه کمپوت ها چشمم...

صبح ها وقتے برای نـــماز بلند مےشد سر و صـــدا نمےکرد. وقتےک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط