پارت 26
پارت 26
دسته دخترک رو گرفت و سمته تخت رفتن D درست مثل یه بچه رویه تخت با ناز هایش رفت سمته تاج تخت و نشست یونگی هم روبه روش نشست .......
یونگی هم روبه روش نشست
و تا به حال با هیچ کس مهربون نبود اون یکی از جدی ترین و بد اخلاق ترین مرد دنیا بود
یونگی : خوب دیگه که به آسیبی نرسونده
دخترک با ناراحتی سرشو پایین انداخت
یونگی : هی D بگو دیگه
خانم لی که سینی دست اش بود وارده اوتاق شد نگاه یونگی و D رو به سمته خودش جلب کرد با مهربونی و خنده قدم برداشت سمته تخت
یونگی سینی رو از دست خانم لی گرفت و خانم لی به نشانه احترام خم شد و از اوتاق خارج شد
یونگی سینی رو جلویه دخترک گذاشت
بشقاب پر از سیب زمینی سرخ کردنی پر بود یونگی بشقاب رو جلویه دخترک گذاشت
یونگی : بخور
دخترک جنگال رو برداشت و تو دست اش باهاش ور میرفت
یونگی عصبی شد چون هیچ کس رو حرف اش حرف نمیزد یونگی خود اش رو کنترل کرد و آهسته گفت
یونگی : چرا نمیخوری دوست نداری اما همیه بچها سیب زمینی سرخ کرده دوست دارن
دخترک که سر اش رو کج گرفته بود نگاهی به صورت یونگی کرد
اخه چرا این چند روز باهاش خوب رفتار میکنه چیشده بود که اگوست دی با اون بد اخلاقش مهربون شده بود
یونگی چنگال رو از دسته دخترک گرفت یکی از سیب زمینی رو رویه چنگال برداشت و به سمته دهانه دخترک گرفت
یونگی : بخور دیگه
دخترک صورت اش سمته چپ چرخوند
یونگی : نمیخوری اما اگه بخوای واست یه سوپرایز دارم
مومشکی با شنیدن کلمه سوپرایز چشمانش درشت شدن و نگاهی به دهان یونگی کرد که یعنی این کلمه سوپرایز چیه چیزه خیلی خوبه یا چیزه بدیه باید خوشحال بشه یا ناراحت بشه پس فقد شکه به یونگی نگاه میکرد
یونگی : چیه نکنه هنوز نمیدونی سوپرایز چیه
_ نه نمیدونم
یونگی : خوب بزار برات توضیح بدم
ببین وقتی میخواهم یهویی خوشحالت کنم یه چیزی که دوست داشته باشی رو در برابر اینکه اینارو بخوری بهت میدم که گفته میشه
گفت سوپرایز ........... فهمیدی؟
دخترک ابرو هایش رو بالا برد و شونه هایش رو بالا انداخت
و خندیی کرد
_ اره
یونگی : خوب بخور
دخترک خیلی آروم چنگال رو برداشت و یک تیکه از سیب زمینی سرخ کرده رو برداشت و نیم نگاهش رو سمته یونگی داد
یونگی : بخور
D.......
(( _ این به معنی اینه که به اشاره چیزی رو میگه ))
دسته دخترک رو گرفت و سمته تخت رفتن D درست مثل یه بچه رویه تخت با ناز هایش رفت سمته تاج تخت و نشست یونگی هم روبه روش نشست .......
یونگی هم روبه روش نشست
و تا به حال با هیچ کس مهربون نبود اون یکی از جدی ترین و بد اخلاق ترین مرد دنیا بود
یونگی : خوب دیگه که به آسیبی نرسونده
دخترک با ناراحتی سرشو پایین انداخت
یونگی : هی D بگو دیگه
خانم لی که سینی دست اش بود وارده اوتاق شد نگاه یونگی و D رو به سمته خودش جلب کرد با مهربونی و خنده قدم برداشت سمته تخت
یونگی سینی رو از دست خانم لی گرفت و خانم لی به نشانه احترام خم شد و از اوتاق خارج شد
یونگی سینی رو جلویه دخترک گذاشت
بشقاب پر از سیب زمینی سرخ کردنی پر بود یونگی بشقاب رو جلویه دخترک گذاشت
یونگی : بخور
دخترک جنگال رو برداشت و تو دست اش باهاش ور میرفت
یونگی عصبی شد چون هیچ کس رو حرف اش حرف نمیزد یونگی خود اش رو کنترل کرد و آهسته گفت
یونگی : چرا نمیخوری دوست نداری اما همیه بچها سیب زمینی سرخ کرده دوست دارن
دخترک که سر اش رو کج گرفته بود نگاهی به صورت یونگی کرد
اخه چرا این چند روز باهاش خوب رفتار میکنه چیشده بود که اگوست دی با اون بد اخلاقش مهربون شده بود
یونگی چنگال رو از دسته دخترک گرفت یکی از سیب زمینی رو رویه چنگال برداشت و به سمته دهانه دخترک گرفت
یونگی : بخور دیگه
دخترک صورت اش سمته چپ چرخوند
یونگی : نمیخوری اما اگه بخوای واست یه سوپرایز دارم
مومشکی با شنیدن کلمه سوپرایز چشمانش درشت شدن و نگاهی به دهان یونگی کرد که یعنی این کلمه سوپرایز چیه چیزه خیلی خوبه یا چیزه بدیه باید خوشحال بشه یا ناراحت بشه پس فقد شکه به یونگی نگاه میکرد
یونگی : چیه نکنه هنوز نمیدونی سوپرایز چیه
_ نه نمیدونم
یونگی : خوب بزار برات توضیح بدم
ببین وقتی میخواهم یهویی خوشحالت کنم یه چیزی که دوست داشته باشی رو در برابر اینکه اینارو بخوری بهت میدم که گفته میشه
گفت سوپرایز ........... فهمیدی؟
دخترک ابرو هایش رو بالا برد و شونه هایش رو بالا انداخت
و خندیی کرد
_ اره
یونگی : خوب بخور
دخترک خیلی آروم چنگال رو برداشت و یک تیکه از سیب زمینی سرخ کرده رو برداشت و نیم نگاهش رو سمته یونگی داد
یونگی : بخور
D.......
(( _ این به معنی اینه که به اشاره چیزی رو میگه ))
۴.۳k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.