پارت 29
پارت 29
چند روز بعد
یونگی: خوب جواب آزمایش چطور بود
دکتر با مهربونی و متعجب گفت
دکتر : راستش هیچ آسیبی به تار صوتی اش نرسانده و حالش خوبه
یونگی نگاهی رو سمته علن کرد اون با گوشیه یونگی مشغول بازی بود
یونگی: یعنی میگی چیکار کنیم
یاد حرفه دوست اش اوفتاد بهش گفته بود که اون تار هایه صوتی اش خراب نشده شاید طلسم باشه
》》》•••《《《《
یونگی تو اوتاق کارش نشسته بود و یاد حرف تهیونگ اوفتاده بود
یعنی اون طلسم بود که با بوسیه عشق واقعایی شکسته میشد
یا اون حسه مهربونی که از طرفه علن بهش دست میداد چی بود عشق یا دل اینکه دل اش برایه اون میسوزه یا باید شانس خوش رو امتحان بکنه
نگاهی به پنچره کرد نی هو رو دید درسته اون خاطر خواه یونگی بود
یونگی عصبی رفت سمته حیاط
یونگی : تو اینجا چیکار میکنی
نی هو : یونگی ترو خدا کمکم کن
یونگی : چیشده باز
نی هو : دزد خونمو زده و همیه چیز های مهم من رو بردن
علن سمته پنچره اش رفت و با دیدنه دختری کنار یونگی عصبی شد و اخم کرد و سمته حیاط قدم برداشت
یونگی : باشه پیداش میکنم
نی هو با شنیدن این حرف سمته یونگی رفت و دست هایش رو دوره ک*مره یونگی حلقه کرد و سفت اون رو بغل کرده بود علن وقتی این صحنه رو دید عصبی تر شد و پاهاش رو به زمین زد
یونگی نگاهی به علن کرد و گفت
یونگی : مگه تو نمیدونی دوست ندارم کسی بهم دست بزنه
نی هو زود از بغل یونگی جدا شد
نی هو : ببخشید من دیگه میرم
نی هو راه اوفتاد و علن زود سمته اوتاق اش رفت یونگی با خود اش فکر کرد یعنی چیشده که اینجوری رفتار کرد میخواست بره پیشش اما با تماس که بهش زدن زود جواب دادن
یونگی: خوب اون پرفسور ع**وضی رو پیدا کردین
بله پیداش کردیم و نه زندشو بلکه مرده شو
یونگی شکه گفت
یونگی : چی من زندشو میخواستم اوف هالا چطوری مرده
از بی آب و بی غذایی
یونگی : بد ترین مرگی نصیبش شده
درسته فرمانده مین اما یه جعبه کنارش بود ما هم آوردی میش اوتاق کارتون
یونگی : چی جعبی نه خودم میام
........
چند روز بعد
یونگی: خوب جواب آزمایش چطور بود
دکتر با مهربونی و متعجب گفت
دکتر : راستش هیچ آسیبی به تار صوتی اش نرسانده و حالش خوبه
یونگی نگاهی رو سمته علن کرد اون با گوشیه یونگی مشغول بازی بود
یونگی: یعنی میگی چیکار کنیم
یاد حرفه دوست اش اوفتاد بهش گفته بود که اون تار هایه صوتی اش خراب نشده شاید طلسم باشه
》》》•••《《《《
یونگی تو اوتاق کارش نشسته بود و یاد حرف تهیونگ اوفتاده بود
یعنی اون طلسم بود که با بوسیه عشق واقعایی شکسته میشد
یا اون حسه مهربونی که از طرفه علن بهش دست میداد چی بود عشق یا دل اینکه دل اش برایه اون میسوزه یا باید شانس خوش رو امتحان بکنه
نگاهی به پنچره کرد نی هو رو دید درسته اون خاطر خواه یونگی بود
یونگی عصبی رفت سمته حیاط
یونگی : تو اینجا چیکار میکنی
نی هو : یونگی ترو خدا کمکم کن
یونگی : چیشده باز
نی هو : دزد خونمو زده و همیه چیز های مهم من رو بردن
علن سمته پنچره اش رفت و با دیدنه دختری کنار یونگی عصبی شد و اخم کرد و سمته حیاط قدم برداشت
یونگی : باشه پیداش میکنم
نی هو با شنیدن این حرف سمته یونگی رفت و دست هایش رو دوره ک*مره یونگی حلقه کرد و سفت اون رو بغل کرده بود علن وقتی این صحنه رو دید عصبی تر شد و پاهاش رو به زمین زد
یونگی نگاهی به علن کرد و گفت
یونگی : مگه تو نمیدونی دوست ندارم کسی بهم دست بزنه
نی هو زود از بغل یونگی جدا شد
نی هو : ببخشید من دیگه میرم
نی هو راه اوفتاد و علن زود سمته اوتاق اش رفت یونگی با خود اش فکر کرد یعنی چیشده که اینجوری رفتار کرد میخواست بره پیشش اما با تماس که بهش زدن زود جواب دادن
یونگی: خوب اون پرفسور ع**وضی رو پیدا کردین
بله پیداش کردیم و نه زندشو بلکه مرده شو
یونگی شکه گفت
یونگی : چی من زندشو میخواستم اوف هالا چطوری مرده
از بی آب و بی غذایی
یونگی : بد ترین مرگی نصیبش شده
درسته فرمانده مین اما یه جعبه کنارش بود ما هم آوردی میش اوتاق کارتون
یونگی : چی جعبی نه خودم میام
........
۵.۴k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.