تک پارتی
تک پارتی
اسم:بد رفتاری با تو
معرفی
ا.ت و تهیونگ ۱۹سال پیش باهم ازدواج کرده بودن و یه دختر ۱۸ ساله به اسم ماریا داشتن زندگیشون خوب میگذشت که....
_____________________________________________________________________________________________________
ماریا:مامان می خواستم یه چیزی رو بهت بگم(آروم)
ا.ت:چی می خوای بگی؟
ماریا: خب میشه بشینیم
ا.ت: آره
رفتن نشستن
ماریا:مامان یه چیزی بهت میگم میشه به بابا نگی
ا.ت:اوکی
ماریا:یه پسری هست توی دبیرستا....
ا.ت:میدونم می خوای چی بگی ولی نه(جدی)
ماریا:مامان تو اونو میشناسی پسر خوبیه
ا.ت:کیه؟
ماریا:پسر همسایه قبلی مونه
ا.ت:پس اصلا اجازه نمیدم
ماریا:مامان آخه من اونو دوست دارم(داد)
ا.ت:ماریا اجازه نمی دم
ماریا:اون خیلی پسر خوبیه(داد)
ا.ت: کجای اون پسره خوبه هر روز یکی زیر.شه و سیگار میکشه و خیلی بی تربیته
ماریا:مامان( داد )
ا.ت:چیه خب راست میگم(داد)
ماریا:مامان من اون رو دوست دارم (سیلی)
تهیونگ:داری چه غلطی میکنی ماریا (عربده)
ویو تهیونگ
از سر کار رسیدم خونه و در رو با کلید وا کردم دیدم ا.ت و ماریا دارن با هم دعوا میکنن یهو دیدم ماریا به صورت سفید ا.تم سیلی زد دیگه صبرم تموم شد و صدای عربده ام در اومد....
تهیونگ:داری چه غلطی میکنی ماریا(عربده)
ماریا:هی...چ.ی(ترسیده)
تهیونگ:(اونم به ماریا سیلی زد)
ا.ت:تهیونگ
تهیونگ:برو گمشو بیرون ماریا(داد)
ماریا:(دوید رفت بیرون)
ا.ت:تهیونگ زیاده روی نکردی(آروم)
تهیونگ:ا.ت حوصله ندارم(کلافه)
ویو شب
ماریا هنوز نیومده بود خونه و ا.ت و تهیونگ نگران شده بودن به ماریا زنگ میزدن جواب نمی داد همین طور وقتی به دوستاش هم زنگ می زند میگفتند پیش ما نیست پس تصمیم گرفتن خودشون دنبال ماریا بگردن
ویو ماریا
موقعی که بابا گفت برم بیرون با گریه رفتم بار داشتم الکل میخوردم که دیدم لوکا(همون پسره که دوسش داره) داره یه دختره دیگه رو میبوسه گریم گرفته بود اما اون به من قول داده بود هیچ وقت ترکم نمی کنه
با گریه از بار زدم بیرون و رفتم دریا جایی که همیشه آرومم میکرد
ویو چند ساعت بعد
دیگه شب شده بود ا.ت تهیونگ دنبال ماریا میگشتند ولی هیچ جا نبود که یهو یه فکری به ذهن ا.ت اومد ماریا عاشق دریا بود پس به تهیونگ گفت بره سمت دریا
رسیدن دریا
دیدن که ماریا نشست روشن ها و داره گریه میکنه رفتن سمتش
تهیونگ :ماریا(آروم)
ماریا سرش رو گردوند که باباش دو دید بعد هم گریش بیشتر شد
ا.ت:ماریا برای چی گریه میکنی اگه به خاطر ما هستش ما رو ببخش
تهیونگ:مامانت راست میگه
ماریا:من روببخشید شما درست می گفتید نباید با اون دوست میشد
ادامه دارد...
بچه ها همش جا نشد تو یه پارت دیگه مینویسم
#بی_تی_اس #نامجون #جین #یونگی #هوسوک #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
اسم:بد رفتاری با تو
معرفی
ا.ت و تهیونگ ۱۹سال پیش باهم ازدواج کرده بودن و یه دختر ۱۸ ساله به اسم ماریا داشتن زندگیشون خوب میگذشت که....
_____________________________________________________________________________________________________
ماریا:مامان می خواستم یه چیزی رو بهت بگم(آروم)
ا.ت:چی می خوای بگی؟
ماریا: خب میشه بشینیم
ا.ت: آره
رفتن نشستن
ماریا:مامان یه چیزی بهت میگم میشه به بابا نگی
ا.ت:اوکی
ماریا:یه پسری هست توی دبیرستا....
ا.ت:میدونم می خوای چی بگی ولی نه(جدی)
ماریا:مامان تو اونو میشناسی پسر خوبیه
ا.ت:کیه؟
ماریا:پسر همسایه قبلی مونه
ا.ت:پس اصلا اجازه نمیدم
ماریا:مامان آخه من اونو دوست دارم(داد)
ا.ت:ماریا اجازه نمی دم
ماریا:اون خیلی پسر خوبیه(داد)
ا.ت: کجای اون پسره خوبه هر روز یکی زیر.شه و سیگار میکشه و خیلی بی تربیته
ماریا:مامان( داد )
ا.ت:چیه خب راست میگم(داد)
ماریا:مامان من اون رو دوست دارم (سیلی)
تهیونگ:داری چه غلطی میکنی ماریا (عربده)
ویو تهیونگ
از سر کار رسیدم خونه و در رو با کلید وا کردم دیدم ا.ت و ماریا دارن با هم دعوا میکنن یهو دیدم ماریا به صورت سفید ا.تم سیلی زد دیگه صبرم تموم شد و صدای عربده ام در اومد....
تهیونگ:داری چه غلطی میکنی ماریا(عربده)
ماریا:هی...چ.ی(ترسیده)
تهیونگ:(اونم به ماریا سیلی زد)
ا.ت:تهیونگ
تهیونگ:برو گمشو بیرون ماریا(داد)
ماریا:(دوید رفت بیرون)
ا.ت:تهیونگ زیاده روی نکردی(آروم)
تهیونگ:ا.ت حوصله ندارم(کلافه)
ویو شب
ماریا هنوز نیومده بود خونه و ا.ت و تهیونگ نگران شده بودن به ماریا زنگ میزدن جواب نمی داد همین طور وقتی به دوستاش هم زنگ می زند میگفتند پیش ما نیست پس تصمیم گرفتن خودشون دنبال ماریا بگردن
ویو ماریا
موقعی که بابا گفت برم بیرون با گریه رفتم بار داشتم الکل میخوردم که دیدم لوکا(همون پسره که دوسش داره) داره یه دختره دیگه رو میبوسه گریم گرفته بود اما اون به من قول داده بود هیچ وقت ترکم نمی کنه
با گریه از بار زدم بیرون و رفتم دریا جایی که همیشه آرومم میکرد
ویو چند ساعت بعد
دیگه شب شده بود ا.ت تهیونگ دنبال ماریا میگشتند ولی هیچ جا نبود که یهو یه فکری به ذهن ا.ت اومد ماریا عاشق دریا بود پس به تهیونگ گفت بره سمت دریا
رسیدن دریا
دیدن که ماریا نشست روشن ها و داره گریه میکنه رفتن سمتش
تهیونگ :ماریا(آروم)
ماریا سرش رو گردوند که باباش دو دید بعد هم گریش بیشتر شد
ا.ت:ماریا برای چی گریه میکنی اگه به خاطر ما هستش ما رو ببخش
تهیونگ:مامانت راست میگه
ماریا:من روببخشید شما درست می گفتید نباید با اون دوست میشد
ادامه دارد...
بچه ها همش جا نشد تو یه پارت دیگه مینویسم
#بی_تی_اس #نامجون #جین #یونگی #هوسوک #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
۱۲.۱k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.