مغرور عآشق کش

•| مَغْرورِ عآشق‌ کُش😎💛 |•:
♥️🌻♥️🌻♥️
🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️
🌻♥️
♥️
🌻 #پارت_47🎈
🐣 #مغرور_عاشق_کش💕

با لبخند چندشی نگام میکرد!
من: عرضه داری دستامو باز کن ببین چطور به گوه خوردن میندازمت عوضی!
عقاب: تو فکر کردی که با فرار کردن از معامله و کشتن افرادمو و زدن شراره، من باهات کاری ندارم؟؟ هه!
من: پشیمونت میکنم عوضی!
عقاب: دیگه راه فراری نداری جناب اشراف زاده! جز اینکه چیزی که میخوامو بدی! اون به هیچ درد تو‌نمیخوره!
من: ببند دهنتو!
اومد یقه پیرهنمو گرفتو و کشید!
حدود ۱۰ سانتی ازم کوتاه بود!
عقاب: یا بهم پسش میدی! یا تمنا رو میکشم!
من: هیچ غلطی نمیتونی بکنی!
عقاب: پس مردن تمنا رو ترجیح میدی! اوکی هرجور راحتی!
عصبی شدم و با سرم محکم کوبیدم تو صورتش!
چن قدم عقب رفتو و دماغشو گرفت! داشت خون میومد!
عصبی شد و با مشت محکم کوبید تو صورتم و داد زد: اووووووون مااااااال منههههه کثاااافت!
مث خودش عصبی شدم ک داد زدم: ولیییی اوووون خوااااهر منه عوضییییی!
یهو شک وارد شد بهش!
وایساد و نگام کرد!
عقاب: چی گفتی؟؟؟
من: همون ک شنیدی! مطمئن باش نمیزارم دوباره به دست بیاریش!
عقاب: برده من خواهر توعه؟ خب که‌ چی؟‌ فکر کردی من باور کردم؟؟اونی که جلوته بچه نیست جناب شاهان! یه مرد ۵۰ سالس! افتاد؟؟؟
من: یه پیرمرد بی عرضس!
اسلحشو در آورد و رو پیشونیم گذاشت!
عقاب: دیگ‌باهات شوخی ندارم پسر جون! پسش میدی یا نه؟؟؟
من: نه! بزن! بزن لعنتی اگ عرضشو داری بزن! بزن ببین آدمام چ بلایی سرت میارن! بزن! د بزززن دیگه!
عقاب: با زندگی خداحافظی کن!
میخواستم حرفی بزنم‌که با صدای گلوله خفه شدم!

--•-•-•---❀•♥•❀---•-•-•--
@noveI_home

♥️🌻♥️🌻♥️
🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️
🌻♥️
♥️
🌻 #پارت_48🎈
🐣 #مغرور_عاشق_کش💕

عقاب با تعجب به سمت در برگشت با دهن باز‌گف: صمد؟؟؟
صمد: ارباب متاسفم ولی باید جناب اشراف زاده رو ول کنین!
این همون راننده ماشین تمنا بود!
عقاب: چه مرگته!؟؟
صمد: اسلحتونو بندازین زمین!
اسلحشو به سمت صمد گرفت!
فرصتو طلایی دونستم و با پام کوبیدم ب کمر عقاب و پخش زمین شد!
اسحلش از دستش افتاد و صمد زود اسلحشو برداشت!
عقاب: زندت نمیزارم صمممد!
همون طور که اسلحه رو سمت عقاب گرفته بود دستایه منو باز کرد و یکی از اسلحه هارو دستم داد!
با همون طناب دستای عقابو بستم!
صمد: میتونم باهاتون بیام؟؟
من: مواظب رفتارت باش و راه بیوفت!
رفتم و در اتاق شراره رو باز کردم!
تمنا همچنان بیهوش بود!
شراره نشسته بود و تو گوشی بود!
با دیدن من رنگش پرید!
رو به صمد کردم و گفتم: حواست ب شراره باشه!
شراره: صممممد داری چ غلطی میکنییی؟؟
جوابی نداد!
رفتم تمنا رو تو بغل گرفتمو که باهم از عمارت خارج شدیم!
به دلیل وجود صمد کارمون راحت تر شد!
دیدگاه ها (۰)

♥️🌻♥️🌻♥️🌻♥️🌻♥️♥️🌻♥️🌻♥️♥️🌻 #پارت_49🎈🐣 #مغرور_عاشق_کش💕من: چرا ...

♥️🌻♥️🌻♥️🌻♥️🌻♥️♥️🌻♥️🌻♥️♥️🌻 #پارت_50🎈🐣 #مغرور_عاشق_کش💕من: بس ک...

♥️🌻♥️🌻♥️🌻♥️🌻♥️♥️🌻♥️🌻♥️♥️🌻 #پارت_46🎈🐣 #مغرور_عاشق_کش💕رانندهه ...

♥️🌻♥️🌻♥️🌻♥️🌻♥️♥️🌻♥️🌻♥️♥️🌻 #پارت_45🎈🐣 #مغرور_عاشق_کش💕حالم خوب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط