بالا نشین
با دروغ و وعده هایت، گوشمان را کر نکن
گر چه از روی ریا، حال مرا جویا شوی
با تو گویم خوبم اما، بشنو و باور نکن
قیمت ماشین و ارز و سکه رفته تا فلک
بی وفایی با برنج و روغن و شکّر نکن
نان مردم را به روی شاخ آهو بسته ای
سفره ی ما را تو از بشقاب، کوچکتر نکن
مانده نوزادم گرسنه، نیست اما شیر خشک
اینچنین ظلمی مسلمان! ، بر من کافر نکن
کارگر در حسرت آجیل و میوه مانده است
مردمان را اینچنین محتاج و مفلس تر نکن
گشته پر رونق بساط احتکار و اختلاس
صحبتی از اقتصاد و رونق دیگر نکن
مفسدان اقتصادی، نانشان در روغن است
حال این زالو مأبان را از این بهتر نکن
رأی دادیم تا که احوالاتمان خوشتر شود
پیشکش این دلخوشی، امّید را پرپر نکن
با کلیدت آمدی، تا قفلها را وا کنی
این گره را وا نکردی، کور و محکم تر نکن
مملکت داری نمیدانی، مشرّف ای عزیز
دست اهلش واگذار و خاکمان بر سر نکن
این بساط حقه بازی را ببر جای دگر
جان مولا، حال مردم را از این بدتر نکن
کی رسد جایی صدایت، شاعر دیوانه خو
پس زبان در کام گیر و بی جهت، عرعر نکن
جواد نوری(آبان)
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.