خلاصه

خلاصه:

سرگرد سپهر رستمی وجودش پر از خشم و انتقام و انهدام باندی که عزیزترین فرد زندگیش رو از اون گرفتن.
سپهر بعد از چند سال تلاش در اون باند نفوذ کرد و به هدفش نزدیک شد.

الینا عظیمی در ناز، نعمت و رفاه بزرگ شده ولی این خوشی و راحتی مستدام نبود. با فهمیدن اینکه پدرش خلافکاره، پستی و بلندی روزگار شروع شدن.

در اوج نا امیدی حضور کسی باعث شد از باتلاق مشکلات نجات پیدا کنه؛ الینا این فرد رو مثل یک حامی رویایی در زندگیش دونست.
دیدگاه ها (۲)

#پارت1: آری آغاز دوست داشتن استگرچه پایان راه ناپیداستمن به ...

#پارت2:روی میز نشستم و به ترانه گفتمیه قهوه برام بیاره اونم ...

❤ 😍 تولدم مبارک..💋

مرسی بابت سوپرایزتون خواهریا😍 ❤ خیلی دوستتون دارم همیش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط