پارت
#پارت2:
روی میز نشستم و به ترانه گفتم
یه قهوه برام بیاره اونم چشماش برق زد و رفت. با دوتا قهوه و کیک اومد و مقابلم نشست.
ترانه:
- ببین الی حتی فکرشم نکن که بذارم از کیک خوشمزم بخوری
به این کارش لبخند زدم و قهوه رو مزه مزه کردم. چشمم به در ورودی افتاد. بهار با عصبانیت به سمتمون اومد.
من و ترانه با ترس آب دهنمون رو قورت دادیم. چشامون رو بستیم و منتظر فحشای رکیک بهار شدیم.
بهار عصبی غرید :
- شما خجالت نمی کشین من و تنها می زارین میاین از خودتون پذیرایی می کنین حداقل بهم یه علامتی می دادین منم باهاتون میومدم خوبه الان اینجا جلوی همه پوستتون رو بکنم بیشعورای احمق!
ترانه با تعجب گفت:
- بهار یه نفس بکش دختر صورتت مثل گاومیشی شده که جلوش پارچه قرمز گذاشتن ما رو که با اون اشتباه نگرفتی.
با ترس بهم نزدیک شد و بغلم کرد دوباره نالید:
- الییناا قول می دم ادم خوبی باشم فقط این گاو میش و از من دور کن.
بهار با عصانیت یه نیشگون از بازوی ترانه گرفت و روشو اونور کرد. صندلی رو عقب کشید. نگاهم به پایه صندلی که ترک بزرگی خورده، افتاد.
تا خواستم حرفی بزنم صدای شکستن صندلی رو شنیدم و ولو شدن بهار روی زمین دیگه من و ترانه نتونستیم خودمون و بگیریم. زدیم زیر خنده حتی بهار هم خندید دیگه خبری از عصبانیت قبلی نبود.
روی میز نشستم و به ترانه گفتم
یه قهوه برام بیاره اونم چشماش برق زد و رفت. با دوتا قهوه و کیک اومد و مقابلم نشست.
ترانه:
- ببین الی حتی فکرشم نکن که بذارم از کیک خوشمزم بخوری
به این کارش لبخند زدم و قهوه رو مزه مزه کردم. چشمم به در ورودی افتاد. بهار با عصبانیت به سمتمون اومد.
من و ترانه با ترس آب دهنمون رو قورت دادیم. چشامون رو بستیم و منتظر فحشای رکیک بهار شدیم.
بهار عصبی غرید :
- شما خجالت نمی کشین من و تنها می زارین میاین از خودتون پذیرایی می کنین حداقل بهم یه علامتی می دادین منم باهاتون میومدم خوبه الان اینجا جلوی همه پوستتون رو بکنم بیشعورای احمق!
ترانه با تعجب گفت:
- بهار یه نفس بکش دختر صورتت مثل گاومیشی شده که جلوش پارچه قرمز گذاشتن ما رو که با اون اشتباه نگرفتی.
با ترس بهم نزدیک شد و بغلم کرد دوباره نالید:
- الییناا قول می دم ادم خوبی باشم فقط این گاو میش و از من دور کن.
بهار با عصانیت یه نیشگون از بازوی ترانه گرفت و روشو اونور کرد. صندلی رو عقب کشید. نگاهم به پایه صندلی که ترک بزرگی خورده، افتاد.
تا خواستم حرفی بزنم صدای شکستن صندلی رو شنیدم و ولو شدن بهار روی زمین دیگه من و ترانه نتونستیم خودمون و بگیریم. زدیم زیر خنده حتی بهار هم خندید دیگه خبری از عصبانیت قبلی نبود.
- ۱.۹k
- ۲۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط