گفت

گفت :
همه ش که نباید توو فکر اتفاقای افتاده باشی
گاهی هم باید به اتفاقای نیفتاده فکر کنی.
به پاهات فکر کن که هنوز داریشون
به چشمات که هنوز سر جاشونن
به خونه ات که هنوز سیل نبردش
به مادرت که هنوز زنده اس.
بالاخره یه چیزایی توو زندگی هست که اتفاق نیفتادن و تو میتونی به خاطر همونا خوشحال باشی.

گفتم : پس عشق چی؟
آخه هنوز توو عمرم عاشق نشدم.

گفت :
راستشو بخوای
عشق تنها چیزیه که نمیدونی اتفاق افتادنش بهتره یا اتفاق نیفتادنش...



"بابک زمانی"
دیدگاه ها (۵)

گفتم : آخه اون هیچ تلاشی نکرد جلومو بگیره که نرم!حتی یه بارم...

(آخرین روز زندگی)در آخرین روز زندگی اتصبح کمی زودتر از معمول...

تمام روز را توی آغوشت دراز کشیده بودم و حرف می زدیم و کتاب خ...

مادر گفت : انتظار زیادی از تو نداره.همینکه روی پله ها راه بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط