مادر گفت انتظار زیادی از تو نداره

مادر گفت : انتظار زیادی از تو نداره.
همینکه روی پله ها راه بری و صدای پاتو بشنوه
همینکه تو آشپزخونه درِ یخچال رو وا کنی و مثل حواس پرتی های همیشگیت لیوان از دستت بیفته
همینکه سرفه کنی یا اینکه نصفه شب کلید برق رو بزنی و لامپا رو روشن کنی...
چه میدونم ! همین چیزای ساده...
مثه صدای ناخن گرفتنت یا ورق زدن دفترچه یادداشتت...

همینا راضیش میکنه که دیگه گریه نکنه!
گفتم : مادر انتظار زیادی از یه مُرده داری!
گفت : اگه اینا چیزای زیادیه و اون نمی تونه انجامشون بده
پس چطور بلده اینقدر منو دلتنگ خودش کنه؟



"بابک زمانی"
دیدگاه ها (۲)

تمام روز را توی آغوشت دراز کشیده بودم و حرف می زدیم و کتاب خ...

گفت :همه ش که نباید توو فکر اتفاقای افتاده باشیگاهی هم باید ...

همیشه در حد یک سلام و احوال پرسی بود...حداقل برای من.یعنی ان...

ما قول های زیادی به هم داده بودیم.مثلا قول داده بودی چشم های...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط