مادر گفت انتظار زیادی از تو نداره
مادر گفت : انتظار زیادی از تو نداره.
همینکه روی پله ها راه بری و صدای پاتو بشنوه
همینکه تو آشپزخونه درِ یخچال رو وا کنی و مثل حواس پرتی های همیشگیت لیوان از دستت بیفته
همینکه سرفه کنی یا اینکه نصفه شب کلید برق رو بزنی و لامپا رو روشن کنی...
چه میدونم ! همین چیزای ساده...
مثه صدای ناخن گرفتنت یا ورق زدن دفترچه یادداشتت...
همینا راضیش میکنه که دیگه گریه نکنه!
گفتم : مادر انتظار زیادی از یه مُرده داری!
گفت : اگه اینا چیزای زیادیه و اون نمی تونه انجامشون بده
پس چطور بلده اینقدر منو دلتنگ خودش کنه؟
"بابک زمانی"
همینکه روی پله ها راه بری و صدای پاتو بشنوه
همینکه تو آشپزخونه درِ یخچال رو وا کنی و مثل حواس پرتی های همیشگیت لیوان از دستت بیفته
همینکه سرفه کنی یا اینکه نصفه شب کلید برق رو بزنی و لامپا رو روشن کنی...
چه میدونم ! همین چیزای ساده...
مثه صدای ناخن گرفتنت یا ورق زدن دفترچه یادداشتت...
همینا راضیش میکنه که دیگه گریه نکنه!
گفتم : مادر انتظار زیادی از یه مُرده داری!
گفت : اگه اینا چیزای زیادیه و اون نمی تونه انجامشون بده
پس چطور بلده اینقدر منو دلتنگ خودش کنه؟
"بابک زمانی"
- ۱.۷k
- ۰۷ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط