تمام روز را توی آغوشت دراز کشیده بودم و حرف می زدیم و کتا

تمام روز را توی آغوشت دراز کشیده بودم و حرف می زدیم و کتاب خواندیم و میوه خوردیم و شعر خواندیم و نگاه کردیم و سکوت کردیم و لمس کردیم و خندیدیم…

آشپزی نوبت من بود.
پیازچه ها را ریزریز خورد می کردم و در آرامش خانه زیر لب می خواندم : من از کجا دل از کجا…
یکهو یک صدائی آمد و انگار که سقف خانه روی دلم آوار شد.
دوباره تکرار شد و سه باره و بار چهارم قوی تر و جاندارتر و زنده تر…
صدای سائیده شدن دو تکه فلز روی هم.

دستهایم را گذاشتم روی میز و پیشانیم را تکیه دادم به ستون سست دستها.
صدا آشنا بود.
صدای فندک تو و بوی سیگار که آهسته توی خانه پخش می شد.

سیگار کشیدنت فقط یک معنی داشت.
می دانستم باز یاد “او” افتاده ای.
یاد چشمهایش شاید.
یاد حرفهایش…
باز گوشه ای از کامپیوترت یک خاطره نصفه نیمه از “او” جامانده ، بی هوا میان افکارت پریده و دوباره رفته ای به آن چمنزار و زیر سایه آن درخت که هزار بار برایم تعریف کرده ای که دوتائی زیر آلوهای نارسش خوابتان برده…

شاید عکسهای دوران دانشجوئیت را دیدی؟
که بی حضور “او” انگار هیچ کس عکس نمی گرفته.
همه جا هست…
توی تمام کادرها و قاب دوربین ها…

نمی دانم سیگار چندمت است؟
خانه هوایش سنگین شده.
به گمانم مرا هم از یاد برده ای.
خودم هم خودم را به یاد نمی آورم.
توی هزارتوی ذهن تو گمشده ایم…
شاید جائی در تابستان هشتاد و سه!
پائیز هشتاد و دو!
یلدای هشتاد!

پینوشت :
همه خوشحالی من اینست که حالا در سفرهایت به
روزهای با “او” بودن همسفریم!!




"ناشناس"
دیدگاه ها (۱)

گفت :همه ش که نباید توو فکر اتفاقای افتاده باشیگاهی هم باید ...

گفتم : آخه اون هیچ تلاشی نکرد جلومو بگیره که نرم!حتی یه بارم...

مادر گفت : انتظار زیادی از تو نداره.همینکه روی پله ها راه بر...

همیشه در حد یک سلام و احوال پرسی بود...حداقل برای من.یعنی ان...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

black flower(p,302)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط