حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 89
دیانا:*چند دیقه بعد پسرا هم از آب اومدن بالا و موهاشونو خشک کردن.. و هرکی رفت پیش معشوقش
رضا رفت پیش پانیذ
متین رفت پیش نیکا
عسل هم با ممد پیش هم نشسته بودن و داشتن میوه میخوردن
محراب و مهشاد هیچی بینشون نبود ولی رفیق بودنو اوناهم پیش هم بودن.
منم نشستم رو مبل و رفتم توی گوشی که یهو ارسلان اومد پیشم نشست و دستشو انداخت دور گردنم
اگه نگم صورتم قرمز نشده بود دروغ گفتم*
ارسلان: فکراتو کردی؟
دیانا: من عامم نه
ینی چیزه اگه فکرامو میگی اره کردم ولی جواب نه
ارسلان: چی؟؟
دیانا: نه نه وایی🤦🏻♀️منظورم اینه که.....
ارسلان: آقا میخوای رل من باشی؟
دیانا:*دوتا دستامو گذاشتم روی صورتم(به این شکل🙈فقط ببخشید این ایموجی رو گذاشتم چون چیز دیگه ای پیدا نکردم😁)
و گفتم: اوهومم
ارسلان: از اولشم مال خودم بودییییی(داد)
دیانا:*جوری داد زد که همه بچه ها برگشتن بهمون نگاه کردن*
و منم با دادی که زد دستامو از روی صورتم برداشتم
و با تعجب بهش نگا کردم که دیدم صورتشو اورد جلو و بوسه ای(۷ثانیه) ای به لبام زد
و چشمام من از کاسه اومد بیرون
و برگااااااااااااااااااااااااام ریخته بود*
نیکا: آلبوممون داره کامل میشه
ارسلان: منظورت چیه؟
نیکا:*گوشیمو چرخوندم.....*
دیا: دیدم موقعی که ارسلان منو بوسیده، نیکا یه عکس از ما گرفته*
رضا: عععععع پ چرا زود تر نگفتین
ارسلان: یهویی شد
محراب: مواظب باشید بچه دار شدنتونم یهویی نشه😂
ارسلان: ببند توعم
ممد: چرا جدیدا دارید همش یه چیزیو پنهون میکنین
ارسلان: به جون تو این واقعاا یهویی شد
ممد: نه تورو نمیگم کلی گفتم
چیزی دیگه ای هست بگید خب..
پانیذ: راستش نیکا....
نیکا: پانیذ نه
پانیذ: چرا نه الان که کلا قضیه فرق کرد
نیکا: اهااا اره راستی.. اوهوم، اصلا حواسم نبود
پانیذ: نیکا میخواست بره ترکیه واسه ی کارش چون میخواستن پیجشو ببندن
دیانا: بعد اون موقع ما غریبه بودیم نیکا؟
نیکا:............
ادامه دارد
part 89
دیانا:*چند دیقه بعد پسرا هم از آب اومدن بالا و موهاشونو خشک کردن.. و هرکی رفت پیش معشوقش
رضا رفت پیش پانیذ
متین رفت پیش نیکا
عسل هم با ممد پیش هم نشسته بودن و داشتن میوه میخوردن
محراب و مهشاد هیچی بینشون نبود ولی رفیق بودنو اوناهم پیش هم بودن.
منم نشستم رو مبل و رفتم توی گوشی که یهو ارسلان اومد پیشم نشست و دستشو انداخت دور گردنم
اگه نگم صورتم قرمز نشده بود دروغ گفتم*
ارسلان: فکراتو کردی؟
دیانا: من عامم نه
ینی چیزه اگه فکرامو میگی اره کردم ولی جواب نه
ارسلان: چی؟؟
دیانا: نه نه وایی🤦🏻♀️منظورم اینه که.....
ارسلان: آقا میخوای رل من باشی؟
دیانا:*دوتا دستامو گذاشتم روی صورتم(به این شکل🙈فقط ببخشید این ایموجی رو گذاشتم چون چیز دیگه ای پیدا نکردم😁)
و گفتم: اوهومم
ارسلان: از اولشم مال خودم بودییییی(داد)
دیانا:*جوری داد زد که همه بچه ها برگشتن بهمون نگاه کردن*
و منم با دادی که زد دستامو از روی صورتم برداشتم
و با تعجب بهش نگا کردم که دیدم صورتشو اورد جلو و بوسه ای(۷ثانیه) ای به لبام زد
و چشمام من از کاسه اومد بیرون
و برگااااااااااااااااااااااااام ریخته بود*
نیکا: آلبوممون داره کامل میشه
ارسلان: منظورت چیه؟
نیکا:*گوشیمو چرخوندم.....*
دیا: دیدم موقعی که ارسلان منو بوسیده، نیکا یه عکس از ما گرفته*
رضا: عععععع پ چرا زود تر نگفتین
ارسلان: یهویی شد
محراب: مواظب باشید بچه دار شدنتونم یهویی نشه😂
ارسلان: ببند توعم
ممد: چرا جدیدا دارید همش یه چیزیو پنهون میکنین
ارسلان: به جون تو این واقعاا یهویی شد
ممد: نه تورو نمیگم کلی گفتم
چیزی دیگه ای هست بگید خب..
پانیذ: راستش نیکا....
نیکا: پانیذ نه
پانیذ: چرا نه الان که کلا قضیه فرق کرد
نیکا: اهااا اره راستی.. اوهوم، اصلا حواسم نبود
پانیذ: نیکا میخواست بره ترکیه واسه ی کارش چون میخواستن پیجشو ببندن
دیانا: بعد اون موقع ما غریبه بودیم نیکا؟
نیکا:............
ادامه دارد
۱۰.۰k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.