آژانس دو نفره پارت ۱
یوکوهاما_عصر ۷/۲۵
یه روز سرد پاییزی بود و من هم سر قبر اوداساکو بودم تا اینکه باز تلفنم به صدا در اومد امروز این بار بیست و هشتمی بود که آتسوشی داره بهم زنگ میزنه پس شده برای اینکه دیگه صدای تلفنمو نشنوم جواب دادم.....
دازای:الو
آتسوشی: دازایسان! یه اتفاق ناجور افتاده! ، چند نفر که نقاب و لباس سفید داشتن به آژانس حمله کردن و همه رو با خودشون بردن! بدتر از اون اینکه، توانایی هیچ کدوممون روشون اثری نداشت! رئیس گفت به راه مخفی زیرزمینی برم و من الان اونجام اما خیلی خطرناکه چون هر لحظه ممکنه پیدام کنن!
دازای: خیلی خب سریع خودم رو میرسونم!
آتسوشی: دازایسان! ، نه، نه، ولم کنید! ، دازایسان صدای منو میشنوی!؟
دازای:آ،آتسوشی! تو، تو حالت خوبه!؟
فرد ناشناس: فکر کنم تو باید دازای باشی!...
دازای:هی تو ببینم با دوستای من چی کار دارید؟ ، ولشون کنید!
فرد ناشناس: نگران نباش حال دوستات خوبه ، ولی اگه تا ۷۲ ساعت دیگه به توکیو نیای فکر نکنم دیگه مثل الان باشن!
*فرد ناشناس تلفن رو قطع میکنه*
یه روز سرد پاییزی بود و من هم سر قبر اوداساکو بودم تا اینکه باز تلفنم به صدا در اومد امروز این بار بیست و هشتمی بود که آتسوشی داره بهم زنگ میزنه پس شده برای اینکه دیگه صدای تلفنمو نشنوم جواب دادم.....
دازای:الو
آتسوشی: دازایسان! یه اتفاق ناجور افتاده! ، چند نفر که نقاب و لباس سفید داشتن به آژانس حمله کردن و همه رو با خودشون بردن! بدتر از اون اینکه، توانایی هیچ کدوممون روشون اثری نداشت! رئیس گفت به راه مخفی زیرزمینی برم و من الان اونجام اما خیلی خطرناکه چون هر لحظه ممکنه پیدام کنن!
دازای: خیلی خب سریع خودم رو میرسونم!
آتسوشی: دازایسان! ، نه، نه، ولم کنید! ، دازایسان صدای منو میشنوی!؟
دازای:آ،آتسوشی! تو، تو حالت خوبه!؟
فرد ناشناس: فکر کنم تو باید دازای باشی!...
دازای:هی تو ببینم با دوستای من چی کار دارید؟ ، ولشون کنید!
فرد ناشناس: نگران نباش حال دوستات خوبه ، ولی اگه تا ۷۲ ساعت دیگه به توکیو نیای فکر نکنم دیگه مثل الان باشن!
*فرد ناشناس تلفن رو قطع میکنه*
۲.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.