part²
چند شاتی از جونگکوک 🥀🚶🏻♀️
وقتی بهت سیلی زد!...
«فلش بک»
کوک ویو :
ات توی شرکت **** کار میکنهـ
امروز کارم توی کمپانی زودتر تموم شد
میخاستم خودم برم دنبالش
ی نگاه ب ساعتم کردم
اوه... اگه الان برم چند دقه زودتر میرسم
ولی بهتر میشه...
ات سوپرایز میشه
میخاستم براش ی شاخه گل بگیرم ولی توی این تایم زیاد جایی باز نبود
ولش...
.
.
ماشین رو پارک کردم و خودم توی ماشین موندم
ایستادم تا ات بیاد
چند دقه ای گذشت
_ واووووو.. لیدی ژذابم اومد
میخاستم پیاده شم تا برم پیشش ولی...
ولی..یکی صداش کرد
اما... اما اونی ک صداش کرد جونهو بود!
_ ودفففف ات ک ب من گفته بود دیگه با این مرتیکه عوضی دوست نیست! هوففففف
_ ن.. جونگکوک شاید هم برخورد کردن !
سعی داشتم با این فکرا خودمو قانع کنم... قانع کنم ک ات بهم دروغ نگفته
ک دیگه با اون بی همه چیز درارتباط نیست
ولی...
ولی اون اتو بغل کرد!
بغلش کرددددددد!
میخاستم برم سمتشون ولی
برخلاف تصورم ات هم متقابلن بغلش کرد
با قدم های عصبیم داشتم سمتشون میرفتم ک
متوجه دستای جونهو شدم ک دور کمر ات حلقه شدع
و کم کم داشت دستاشو سمت باسنش میبرد
قدم هام رو سریع تر کردم
راوی « ات با دیدن چهره کوک رنگ از رخش پرید چون میدونست چقدر عصبی شدع
دست جونگکوک دور دست ات حلقه شد و از بغل جونهو کشیدش بیرون
ی قدم جلو تر ات ایستاد
و اروم لب زد :
_ خدانگهدار عاقای پارک!
نیشخندی ک جونهو ب چهره داشت اونو بیشتر عصبی میکرد
همونطور ک دست ات رو گرفته بود اون رو دنبال خودش کشوند
انقدری دست دخترک رو محکم گرفته بود ک باعث ناله کردنش شد
+ ای.... ای جونگکوکااااا دستم!
در ماشینو باز کرد تا ات سوار ش
نمیخاست توی محل کارش عابروی اونو ببره
عصبی درو بست و خودشم سوار شد
+ جونگکوک....
هعب... حیف اون پیجم هقققققق الان باید اینو میزاشتم اونور
راستی بعد این ی چند شاتی ع ته ته بزارم؟ 🔫
وقتی بهت سیلی زد!...
«فلش بک»
کوک ویو :
ات توی شرکت **** کار میکنهـ
امروز کارم توی کمپانی زودتر تموم شد
میخاستم خودم برم دنبالش
ی نگاه ب ساعتم کردم
اوه... اگه الان برم چند دقه زودتر میرسم
ولی بهتر میشه...
ات سوپرایز میشه
میخاستم براش ی شاخه گل بگیرم ولی توی این تایم زیاد جایی باز نبود
ولش...
.
.
ماشین رو پارک کردم و خودم توی ماشین موندم
ایستادم تا ات بیاد
چند دقه ای گذشت
_ واووووو.. لیدی ژذابم اومد
میخاستم پیاده شم تا برم پیشش ولی...
ولی..یکی صداش کرد
اما... اما اونی ک صداش کرد جونهو بود!
_ ودفففف ات ک ب من گفته بود دیگه با این مرتیکه عوضی دوست نیست! هوففففف
_ ن.. جونگکوک شاید هم برخورد کردن !
سعی داشتم با این فکرا خودمو قانع کنم... قانع کنم ک ات بهم دروغ نگفته
ک دیگه با اون بی همه چیز درارتباط نیست
ولی...
ولی اون اتو بغل کرد!
بغلش کرددددددد!
میخاستم برم سمتشون ولی
برخلاف تصورم ات هم متقابلن بغلش کرد
با قدم های عصبیم داشتم سمتشون میرفتم ک
متوجه دستای جونهو شدم ک دور کمر ات حلقه شدع
و کم کم داشت دستاشو سمت باسنش میبرد
قدم هام رو سریع تر کردم
راوی « ات با دیدن چهره کوک رنگ از رخش پرید چون میدونست چقدر عصبی شدع
دست جونگکوک دور دست ات حلقه شد و از بغل جونهو کشیدش بیرون
ی قدم جلو تر ات ایستاد
و اروم لب زد :
_ خدانگهدار عاقای پارک!
نیشخندی ک جونهو ب چهره داشت اونو بیشتر عصبی میکرد
همونطور ک دست ات رو گرفته بود اون رو دنبال خودش کشوند
انقدری دست دخترک رو محکم گرفته بود ک باعث ناله کردنش شد
+ ای.... ای جونگکوکااااا دستم!
در ماشینو باز کرد تا ات سوار ش
نمیخاست توی محل کارش عابروی اونو ببره
عصبی درو بست و خودشم سوار شد
+ جونگکوک....
هعب... حیف اون پیجم هقققققق الان باید اینو میزاشتم اونور
راستی بعد این ی چند شاتی ع ته ته بزارم؟ 🔫
۱۹.۵k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.