تنها یک پرستوی مهاجر
تنها یک پرستوی مهاجر
جدا مانده بود
از تمام قبیله اش...
عاشق پاییز
و در جستجوی خوشبختی
در لانه ای پر از گرمای خورشید
از بالای یک سرو مغرور
به انتظار هم آغوشی
خورشید و آسمان
می نشست هر روز...
که گاهی ماندن و انتظار
خودش تمام عشق است!
جدا مانده بود
از تمام قبیله اش...
عاشق پاییز
و در جستجوی خوشبختی
در لانه ای پر از گرمای خورشید
از بالای یک سرو مغرور
به انتظار هم آغوشی
خورشید و آسمان
می نشست هر روز...
که گاهی ماندن و انتظار
خودش تمام عشق است!
- ۷۲۱
- ۰۳ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط