پارت 1
پارت 1
ویو ا.ت
سلام! من جانگ ا.ت هستم ۲۲سالمه من دختر یکی از خانواده های پولدار کره ام ولی هیچ وقت محبت و توجهی از خانواده ام نسیبم نشد کسی حتی نمی دونست که خانواده جانگ هم دختر داره البته به جز خواهر بزرگم من بیشتر توی اون خونه شبیه خدمتکار خواهرم بودم تا دختر کوچیک خانواده تا اینکه یه روز همه شجاعتم رو جمع کردم و تصمیم گرفتم برای همیشه از اون خونه و خانواده ای براشون مهم نبودم جداشم در کمال تعجب هیچ کس هم مانع ام نشد!!
۵ ماهی میشه که همراه دوست صمیمیم سانا توی یه کافه کار میکنیم رئیس مهربونه و بیشتر از بقیه بهمون حقوق میده و همینطور یه خونه هم بهمون اجاره داده
امروزهم مثل همیشه میرم سرکار و خسته و کوفته برمیگردم خونه
ویو پدر ا.ت
۵ ماه از رفتن ا.ت میگذره دلم نمیخواست بره ولی طاقت دیدنشم ندارم بخاطر اون پسرم مرده و دیدنش خاطرات گذشته رو به یادم میاره و عصبی میشم اینجوری واسه هممون بهتره
[داستان برادر ا.ت اینه که اونا دوقلو بودن ولی وقتی ا.ت به دنیا اومده مادرش زایمان سختی داشته و پسرشون یا همون قل دوم چون ضعیف بوده مرده و اون خانواده چون خیلی پسر دوست داشتن ا.ت رو مقصر میدونن]
ویو جئون بزرگ[پدر کوک]
این جانگ هی میره رو عصابم فقط یه کار ازش خواستم
مگه پیدا کردن یه دختر انقدر سخته
مکس[دست راست جئون]: ارباب ،ارباب کوچک همه دخترای انتخاب شده رو رد کرده
جئون: از دست این پسر باید خودم باهاش حرف بزنم
ویو کوک
کوک:اوففف اینا چقدر عجله دارن برای ازدواج من
جئون:کسی عجله ندارن بلاخره وقتشه تشکل خانواده بدی
کوک:سلام پدر ، من نمی تونم توی این شرایط ازدواج کنم کلی کار از باند ریخته روی سرم و نذاشت حرفش تموم شه گفت
جئون:میدونم اما میتونی اونا رو به الکس بسپوری الان ۲۸ سالت و برای خانواده و باند هم بهتره که یه وارث داشته باشی
ویو ا.ت
سلام! من جانگ ا.ت هستم ۲۲سالمه من دختر یکی از خانواده های پولدار کره ام ولی هیچ وقت محبت و توجهی از خانواده ام نسیبم نشد کسی حتی نمی دونست که خانواده جانگ هم دختر داره البته به جز خواهر بزرگم من بیشتر توی اون خونه شبیه خدمتکار خواهرم بودم تا دختر کوچیک خانواده تا اینکه یه روز همه شجاعتم رو جمع کردم و تصمیم گرفتم برای همیشه از اون خونه و خانواده ای براشون مهم نبودم جداشم در کمال تعجب هیچ کس هم مانع ام نشد!!
۵ ماهی میشه که همراه دوست صمیمیم سانا توی یه کافه کار میکنیم رئیس مهربونه و بیشتر از بقیه بهمون حقوق میده و همینطور یه خونه هم بهمون اجاره داده
امروزهم مثل همیشه میرم سرکار و خسته و کوفته برمیگردم خونه
ویو پدر ا.ت
۵ ماه از رفتن ا.ت میگذره دلم نمیخواست بره ولی طاقت دیدنشم ندارم بخاطر اون پسرم مرده و دیدنش خاطرات گذشته رو به یادم میاره و عصبی میشم اینجوری واسه هممون بهتره
[داستان برادر ا.ت اینه که اونا دوقلو بودن ولی وقتی ا.ت به دنیا اومده مادرش زایمان سختی داشته و پسرشون یا همون قل دوم چون ضعیف بوده مرده و اون خانواده چون خیلی پسر دوست داشتن ا.ت رو مقصر میدونن]
ویو جئون بزرگ[پدر کوک]
این جانگ هی میره رو عصابم فقط یه کار ازش خواستم
مگه پیدا کردن یه دختر انقدر سخته
مکس[دست راست جئون]: ارباب ،ارباب کوچک همه دخترای انتخاب شده رو رد کرده
جئون: از دست این پسر باید خودم باهاش حرف بزنم
ویو کوک
کوک:اوففف اینا چقدر عجله دارن برای ازدواج من
جئون:کسی عجله ندارن بلاخره وقتشه تشکل خانواده بدی
کوک:سلام پدر ، من نمی تونم توی این شرایط ازدواج کنم کلی کار از باند ریخته روی سرم و نذاشت حرفش تموم شه گفت
جئون:میدونم اما میتونی اونا رو به الکس بسپوری الان ۲۸ سالت و برای خانواده و باند هم بهتره که یه وارث داشته باشی
۶.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
comments (۴)
no_comment