ماه روشن من پارت ⁴⁸
شب
هلیا
یکم منو جیمین خوابیدیم وقتی بیدار شدم دیدم هنوز خوابه دلم نیومد بیدارش کنم بغض داشتم وقتی جیمین یه بچه برام ساختش ولی من نتونستم نگهش دادم خیلی بیعرضم دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و زدم زیر گریه دیدم جیمین با ترس از خواب بیدار شد
-عشقم حالت خوبه؟ *با ترس و نگرانی*
+هق هق جیمین من. من. من*با گریه زیاد *
جیمین
وقتی از خواب پریدم دیدم هلیا داره هق هق گریه میکنه هی من من میکرد یاد حرف دکتر افتادم که گفته بود نباید بهش فشار وارد شه
ولی دیدم هلیا بیهوش شد
رفتم بیرون
-دکتر کجایی اقای جانگ
دکتر:اقای پارک چیزی شده
(بچه ها از این به بعد با اسم میگم کی داره حرف میزنه)
جیمین:ه.هلیاب.ببیهوشه*با بغض*
دکتر:وای مگه نگفتم اگه فشار وارد بشه ممکنه از دست بدیمشون
دیگه نفهمیدم چی شد و دکتر رفت دستمو گذاشتم رو سرم و نشستم زمین و گریه کردم دیدم مامانم نشسته رو صندلی و تو گوشی شه از نگاهش معلوم بود گریه کرده
جیمین:مامان
م.ج:پسرم چیشده حالت خوبه
جیمین:دکتر گفت نباید به هلیا فشار وارد شه وقتی از خواب پاشدم دیدم هلیا داره هق هق گریه میکنه بعد بیهوش شد الان دکتر گفت مگه نگفتم بهش نباید فشار وارد بشه و اگه بشه م. م. م. م. ممکنه از دستمون بره*با گریه شدید*
م.ج:ای وای چرا چرا باید هلیای من اینطوری بشه*با گریه*
دکتر:اقای پارک
جیمین:بله*با صدای گرفته*
دکتر:خب الان باید خوشحال باشید چون
جیمین:چی شده
دکتر:خانم پارک کاملا حالشون خوب شدن الان که ازش پرسیدم چرا گریه میکرد گفت یاد بچش افتاده بخاطره سقط بچه متاسفم
جیمین:نه بخاطره شما نیست ممنون
دکتر:خواهش
جیمین:مامان بریم
م.ج:اره عزیزم
جیمین
وقتی رفتیم تو هلیا خواب بود اشک هاش روی صورتش خشک شده و لباش سفید سفید
جیمین:هلیا من چرا باید تو اینجا باشی عشقم بیدار شو
م.ج:عروس قشنگم دخترم بلند شو عزیزم
وقتی دست هلیا تو دستم قفل بود انگشت اشارش تکون خورد
هلیا:اخ سرم
جیمین:عشقم حالت خوبه
هلیا:اره ددی خوبم عه مامان جون
م.ج:دخترم
*همو بغل کردن*
هلیا:حالت خوبه مامان ببخشید شما هم پاتون به اینجا باز شد
م.ج:دختر قشنگم این چه حرفیه
یهو دیدیم صدای در امد
دکتر:خب خانم حالتون خوبه
هلیا:اره ممنون
دکتر:یه خبر خوب
هلیا:چی شده
دکتر:.............
♥*♡∞:。. 。.。:∞♡*♥
خماری 😅
حمایت کنید قشنگام 🍷♥
اگه کم شد معذرت🥺🥂
شرط برای پارت بعد:7 لایک🤍
هلیا
یکم منو جیمین خوابیدیم وقتی بیدار شدم دیدم هنوز خوابه دلم نیومد بیدارش کنم بغض داشتم وقتی جیمین یه بچه برام ساختش ولی من نتونستم نگهش دادم خیلی بیعرضم دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و زدم زیر گریه دیدم جیمین با ترس از خواب بیدار شد
-عشقم حالت خوبه؟ *با ترس و نگرانی*
+هق هق جیمین من. من. من*با گریه زیاد *
جیمین
وقتی از خواب پریدم دیدم هلیا داره هق هق گریه میکنه هی من من میکرد یاد حرف دکتر افتادم که گفته بود نباید بهش فشار وارد شه
ولی دیدم هلیا بیهوش شد
رفتم بیرون
-دکتر کجایی اقای جانگ
دکتر:اقای پارک چیزی شده
(بچه ها از این به بعد با اسم میگم کی داره حرف میزنه)
جیمین:ه.هلیاب.ببیهوشه*با بغض*
دکتر:وای مگه نگفتم اگه فشار وارد بشه ممکنه از دست بدیمشون
دیگه نفهمیدم چی شد و دکتر رفت دستمو گذاشتم رو سرم و نشستم زمین و گریه کردم دیدم مامانم نشسته رو صندلی و تو گوشی شه از نگاهش معلوم بود گریه کرده
جیمین:مامان
م.ج:پسرم چیشده حالت خوبه
جیمین:دکتر گفت نباید به هلیا فشار وارد شه وقتی از خواب پاشدم دیدم هلیا داره هق هق گریه میکنه بعد بیهوش شد الان دکتر گفت مگه نگفتم بهش نباید فشار وارد بشه و اگه بشه م. م. م. م. ممکنه از دستمون بره*با گریه شدید*
م.ج:ای وای چرا چرا باید هلیای من اینطوری بشه*با گریه*
دکتر:اقای پارک
جیمین:بله*با صدای گرفته*
دکتر:خب الان باید خوشحال باشید چون
جیمین:چی شده
دکتر:خانم پارک کاملا حالشون خوب شدن الان که ازش پرسیدم چرا گریه میکرد گفت یاد بچش افتاده بخاطره سقط بچه متاسفم
جیمین:نه بخاطره شما نیست ممنون
دکتر:خواهش
جیمین:مامان بریم
م.ج:اره عزیزم
جیمین
وقتی رفتیم تو هلیا خواب بود اشک هاش روی صورتش خشک شده و لباش سفید سفید
جیمین:هلیا من چرا باید تو اینجا باشی عشقم بیدار شو
م.ج:عروس قشنگم دخترم بلند شو عزیزم
وقتی دست هلیا تو دستم قفل بود انگشت اشارش تکون خورد
هلیا:اخ سرم
جیمین:عشقم حالت خوبه
هلیا:اره ددی خوبم عه مامان جون
م.ج:دخترم
*همو بغل کردن*
هلیا:حالت خوبه مامان ببخشید شما هم پاتون به اینجا باز شد
م.ج:دختر قشنگم این چه حرفیه
یهو دیدیم صدای در امد
دکتر:خب خانم حالتون خوبه
هلیا:اره ممنون
دکتر:یه خبر خوب
هلیا:چی شده
دکتر:.............
♥*♡∞:。. 。.。:∞♡*♥
خماری 😅
حمایت کنید قشنگام 🍷♥
اگه کم شد معذرت🥺🥂
شرط برای پارت بعد:7 لایک🤍
۷.۳k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.