p
"𝗠𝘆 𝗵𝗲𝗮𝗿𝘁, 𝗼𝘂𝗿 𝗲𝘆𝗲𝘀"
'p¹⁷'
عملا داشت استاکش میکرد. ولی هرچی بود...
بهش خوش میگذشت.
دوربینهارو ترجیحا تو اتاق نزاشت تا...
به حریم شخصیش تجاوز نکنه.
البته که همین الانم کرده بود.
"فقط امیدوارم عادت نداشته باشی تو پذیرایی لباست رو عوض کنی":kook
برگشت و از پنجره به شهر نگاه کرد.
"نمیدونم چرا... ولی توجهم رو جلب کردی. اونم زیاد":kook
دوباره به سمت لپتاپش برگشت و مشغول نگاه کردن به الیزا شد.
عملا هیچ دلیل منطقیای واسه این کارش نداشت.
صرفا دلش میخواست.
شب شده بود و همه داشتن میرفتن
در اتاق باز شد و مثل همیشه...
"من دارم میرم":Frederick
"خداحافظ":kook
"خداحافظ":Frederick
و از اتاق خارج شد.
جونگکوک بلند شد. لپتاپش رو داخل کیفش گذاشت. کیفش رو برداشت و از اتاقش خارج شد.
داشت میرفت اما متوقف شد.
به سمت اتاق آلیس رفت و در رو باز کرد.
"عجیبه اما وقتی نیستی نبودت خیلی حس میشه. حداقل واسه من":kook
چند لحظه فقط به اتاق نگاه کرد.
در رو بست و رفت.
'p¹⁷'
عملا داشت استاکش میکرد. ولی هرچی بود...
بهش خوش میگذشت.
دوربینهارو ترجیحا تو اتاق نزاشت تا...
به حریم شخصیش تجاوز نکنه.
البته که همین الانم کرده بود.
"فقط امیدوارم عادت نداشته باشی تو پذیرایی لباست رو عوض کنی":kook
برگشت و از پنجره به شهر نگاه کرد.
"نمیدونم چرا... ولی توجهم رو جلب کردی. اونم زیاد":kook
دوباره به سمت لپتاپش برگشت و مشغول نگاه کردن به الیزا شد.
عملا هیچ دلیل منطقیای واسه این کارش نداشت.
صرفا دلش میخواست.
شب شده بود و همه داشتن میرفتن
در اتاق باز شد و مثل همیشه...
"من دارم میرم":Frederick
"خداحافظ":kook
"خداحافظ":Frederick
و از اتاق خارج شد.
جونگکوک بلند شد. لپتاپش رو داخل کیفش گذاشت. کیفش رو برداشت و از اتاقش خارج شد.
داشت میرفت اما متوقف شد.
به سمت اتاق آلیس رفت و در رو باز کرد.
"عجیبه اما وقتی نیستی نبودت خیلی حس میشه. حداقل واسه من":kook
چند لحظه فقط به اتاق نگاه کرد.
در رو بست و رفت.
- ۱۱.۱k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط