قبل ترهاهمدیگر را میدیدم

قبل ترها،همدیگر را میدیدم
بعد تلفن آمد. دستها همدیگر را گم کردند.
بغل ها هم همینطور. همه چیز شد صدا.
اما صدا را هنوز میشنیدیم.
حتی صدای نفس مزاحم هایی که فقط فوت میکردند...
بعدتر،اس ام اس آمد.
صدا رفت.
همه چیز شد نوشتن.
ما مینوشتیم.
بوسه را مینوشتیم.
بغل را مینوشتیم.
گاهی هم،همدیگر را "نفس" خطاب میکردیم.
یعنی حتی نفس را هم مینوشتیم...
مدتی بعد،صورتک ها آمدند.
دیگر کمتر مینوشتیم.
بجایش،یک صورت کج و معوج برای هم میفرستادیم که مثلا یک بوسه فرستاده بود یا هر چیزی...
چندوقت پیش هم،یکی آدرس کانالش را برایم فرستاد.
تا پیام را خواندم،آمدم چیزکی بنویسم برایش.
زیر صفحه را گشتم،دیدم نمیشود.
یعنی دیگر حتی نمیشد نوشت.
ما دست و نفس و بوسه و بغل را قبلا کشتیم.
ولی کلمه...
من نمیخواهم کلمه را از دست بدهم.
این آخرین دارایی است...
الووو ... سلام . من خوبم تو چطور ؟
دیدگاه ها (۸)

عدد ها دست از سر ما برنمیدارند! این یک چیز موروثی است...نه م...

درد دارد، که دربدرِ دردشناسی باشی و بپنداری که یافته ای.....

ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡِ ﺳﺎﺩﻩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﺖ ﯾﮏ ﺧﯿﺎﻝِ...

هیچ کدوم از ما؛متوجه ی این نیستیم که برخی از ادم ها چه زجری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط