.
.
.
شاعری با طناب تنهایی،
گوشه ای بی پناه می افتد
بعدِ چندین و چند قرن اینبار،
مومنی توی چاه می افتد،
. مثل بغضی شکسته می ماند،
درخودش ذره ذره می پوسد
یوسفی روی دامنش وقتی،
لکه هایی سیاه می افتد،
. باز هم آسمانمان ابری،
باز هم حرف حرف نامردی
از زمینی که جای ماندن نیست،
سایه ای روی ماه می افتد،
. قصه هامان، همیشه دلگیرند،
شعرها را کسی نمیخواند
توی بطن تمام قافیه ها،
نفرت و بغض و آه می افتد ،
ساکتی مثل شهر بعد از جنگ،
ساکتم، مثل مَردِ بعد از مرگ
تا گلوله جواب پرسش هاست،
موجی از خون به راه می افتد،
. با سرانجام تلخ باید ساخت،
قصد محتوم سرنوشت این است
زیر سرمای هر زمستانی،
برگ سبز از گیاه می افتد ،
فصل آخر همیشه غمگین است،
ماه هم پشت ابر خواهد ماند
یوسف اما خلاف قصه ی قبل،
تا ابد...
قعر چاه می افتد. .
.
شاعری با طناب تنهایی،
گوشه ای بی پناه می افتد
بعدِ چندین و چند قرن اینبار،
مومنی توی چاه می افتد،
. مثل بغضی شکسته می ماند،
درخودش ذره ذره می پوسد
یوسفی روی دامنش وقتی،
لکه هایی سیاه می افتد،
. باز هم آسمانمان ابری،
باز هم حرف حرف نامردی
از زمینی که جای ماندن نیست،
سایه ای روی ماه می افتد،
. قصه هامان، همیشه دلگیرند،
شعرها را کسی نمیخواند
توی بطن تمام قافیه ها،
نفرت و بغض و آه می افتد ،
ساکتی مثل شهر بعد از جنگ،
ساکتم، مثل مَردِ بعد از مرگ
تا گلوله جواب پرسش هاست،
موجی از خون به راه می افتد،
. با سرانجام تلخ باید ساخت،
قصد محتوم سرنوشت این است
زیر سرمای هر زمستانی،
برگ سبز از گیاه می افتد ،
فصل آخر همیشه غمگین است،
ماه هم پشت ابر خواهد ماند
یوسف اما خلاف قصه ی قبل،
تا ابد...
قعر چاه می افتد. .
۲.۲k
۲۱ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.