یه شبایی تو زندگی هست که

یه شبایی تو زندگی هست که :
وقتی دفتر خاطرات زندگیتو ورق میزنی به چیزایی میرسی که
نمیدونی تقدیرت بوده یا تقصیرت...
به ادمایی میرسی که
نمیدونی دردن یا همدرد...
به لحظه هایی میرسی که
هضمش واسه دل کوچیکت سخته و به دردایی میرسی که برای سن و سالت بزرگه...
به ارزوهایی که توهم شد...
رویاهایی که گذشت....
به چیزایی که حقت بود اما شد توقع...
و زخمهایی که با نمک روزگار اغشته شد.....
و احساسی که دیگران اشتباه می نامند...
و دست آخر دنیایی که بهت پشت کرده......
وبازهم انتهای دفتر خودت میمانی....
و زخمهایی که روزگار پشت هم میزند...
و سکوت هم دوای دردش نیست...
کاش دنیا مهربان تر بودی.......!
دیدگاه ها (۲۰)

..تنهایی عزیزمکه پشت پرده ی اتاق ایستاده ایو با عجله ناخن ها...

..شاعری با طناب تنهایی،گوشه ای بی پناه می افتدبعدِ چندین و چ...

پایان مهمانےفقط شش سحر دیگر باقیست........ و..... دوباره آغا...

به سلامتی اون زندونی که امشب شب اول حبسشه......به سلامتی اون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط