مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

...
...
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند، ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن، حدی بود جفا را

حال نیازمندی، در وصف می‌نیاید
آن گه که بازگردی، گوییم ماجرا را

#سعدی
#گل
#جمعه_موعود
#مشتاق #صبوری #یارا #شکیب #طاقت #چشم #احسان #حال #نظر #خوان #پادشاهان #راحت #سلطان #خشم #بندگان #حضرت #حکم #حد #جفا #نیازمند #وصف #بازگرد #ماجرا #زمستان #دی
#flowers
#flower
دیدگاه ها (۰)

...پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذران...

...در حضور خار‌ها هم می‌شود یک یاس بوددر هیاهوی مترسک‌ها پر ...

...دشت هایی چه فراخکوه هایی چه بلنددر گلستانه چه بوی علفی می...

...شمعدانی بالکن،هر روز شاداب تر میشد و گل میدادمیخواست بگوی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط