پارت۳۴
پارت۳۴
ویو یوری
از خواب پاشدم به ساعت نگاه کردم دیدم خیلی خوابیدم اصلا چطور اینهمه خوابیدم بیخیالش طبق عادت همیشگیم گوشی و باز کردم و مشغول گوشی دیدن شدم که صداهایی از توی پذیرایی میومد گفتم که حتما جونگکوکه ولی چرا انقدر سر و صدا میکنه بیخیال شدم و ایرپادم و گذاشتم تو گوشم و اهنگگذاشتم بعد از نیم ساعت خسته شدم دیگه بلند شدم و لباسام و عوض کردم خیلی سخت بود ولی خب بالاخره باید کارام و انجام بدم و موهام و شونه زدم و خودم و مرتب کردم و موهام و بالا بستم و چتری هام و زدم کنار میخواستم برم بیرون که جونگکوک خودش اومد تو اتاق
جونگکوک:عه بیدارشدی خواستم بیدارت کنم خب به به چه خوشگل شدی
یوری:بله دیگه
جونگکوک:بیا بریم
یوری:چجور دقیقامن پاهام درد میکنه سر ویلچر هم نمیشینم
جونگکوک:اوکیپس بغلت میکنم میبرمت
یوری:صبرکن چی
و اومد یوری و بغل کرد و بردتش توی پذیرایی یوری با چیزی که دید ماتش برده بود اون وقتی دید انقدر براشون مهمه که براش جشن گرفتن اشک تو چشاش جمع شد و گریش گرفت و سرش و توی سینه جونگکوک قایم کرد
جین:اوخی نگاش کن
جیمین:احساساتی شدی
تهیونگ:جونگکوک بزارش زمین
یوری:نه نمیخوام(گریه)
جونگکوک:خب باشه هرجور راحتی
و همونطور که یوری بغلش بود رفت و نشست سر مبل
جینگ یی:دختر چرا انقدر خجالتی ایه
دایسی:تو مغز مارو میخوری
ای می:اونوقت الان خجالت کشیدی
یوری:برین گمشید خجالت کجابود(داد و حرص)
جیهوپ:چرا وقتی حرص میخوری انقدر کیوت میشی
ایری:اوخی کوچولو الحق که واقعا دخترکوچولوی گروهی
اه لام:عه ول کنید بچمو
نامجون:احیاناً نمیخوای بیای بیرون از بغل مبارکه برادر عزیزت
یوری:نه برادر خودمه(حرصی کیوت داد)
شوگا:عه حالا مگهمامیخوایم بگیریم ازت ماله خودت بیا بیرون قشنگم
جین:نه خیرم قشنگه خودمه
یورا:نگفته بودی انقدر احساسی هستی
تهیونگ:یوری نمیخوای ببینی ما چقدر بخاطر تو همه خوشگل کردیم
یوری فقط با شنیدن صدای تهیونگ حس خوبی میگرفت و از طرفی هم دلش میخواست معشوقه اش و ببینه که چطور شده یوری در مقابل تهیونگ مثل یه بچه کوچولو بود
وقتی اروم اروم سرش و از بغل جونگکوک درآورد تنها کسی رو که دید تهیونگ بود که زل زده بود بهش یوری نگاهش به تهیونگ قفل شد و نمیتونست نگاهش نکنه که با صدای جین به خودش اومد
.............
ویو یوری
از خواب پاشدم به ساعت نگاه کردم دیدم خیلی خوابیدم اصلا چطور اینهمه خوابیدم بیخیالش طبق عادت همیشگیم گوشی و باز کردم و مشغول گوشی دیدن شدم که صداهایی از توی پذیرایی میومد گفتم که حتما جونگکوکه ولی چرا انقدر سر و صدا میکنه بیخیال شدم و ایرپادم و گذاشتم تو گوشم و اهنگگذاشتم بعد از نیم ساعت خسته شدم دیگه بلند شدم و لباسام و عوض کردم خیلی سخت بود ولی خب بالاخره باید کارام و انجام بدم و موهام و شونه زدم و خودم و مرتب کردم و موهام و بالا بستم و چتری هام و زدم کنار میخواستم برم بیرون که جونگکوک خودش اومد تو اتاق
جونگکوک:عه بیدارشدی خواستم بیدارت کنم خب به به چه خوشگل شدی
یوری:بله دیگه
جونگکوک:بیا بریم
یوری:چجور دقیقامن پاهام درد میکنه سر ویلچر هم نمیشینم
جونگکوک:اوکیپس بغلت میکنم میبرمت
یوری:صبرکن چی
و اومد یوری و بغل کرد و بردتش توی پذیرایی یوری با چیزی که دید ماتش برده بود اون وقتی دید انقدر براشون مهمه که براش جشن گرفتن اشک تو چشاش جمع شد و گریش گرفت و سرش و توی سینه جونگکوک قایم کرد
جین:اوخی نگاش کن
جیمین:احساساتی شدی
تهیونگ:جونگکوک بزارش زمین
یوری:نه نمیخوام(گریه)
جونگکوک:خب باشه هرجور راحتی
و همونطور که یوری بغلش بود رفت و نشست سر مبل
جینگ یی:دختر چرا انقدر خجالتی ایه
دایسی:تو مغز مارو میخوری
ای می:اونوقت الان خجالت کشیدی
یوری:برین گمشید خجالت کجابود(داد و حرص)
جیهوپ:چرا وقتی حرص میخوری انقدر کیوت میشی
ایری:اوخی کوچولو الحق که واقعا دخترکوچولوی گروهی
اه لام:عه ول کنید بچمو
نامجون:احیاناً نمیخوای بیای بیرون از بغل مبارکه برادر عزیزت
یوری:نه برادر خودمه(حرصی کیوت داد)
شوگا:عه حالا مگهمامیخوایم بگیریم ازت ماله خودت بیا بیرون قشنگم
جین:نه خیرم قشنگه خودمه
یورا:نگفته بودی انقدر احساسی هستی
تهیونگ:یوری نمیخوای ببینی ما چقدر بخاطر تو همه خوشگل کردیم
یوری فقط با شنیدن صدای تهیونگ حس خوبی میگرفت و از طرفی هم دلش میخواست معشوقه اش و ببینه که چطور شده یوری در مقابل تهیونگ مثل یه بچه کوچولو بود
وقتی اروم اروم سرش و از بغل جونگکوک درآورد تنها کسی رو که دید تهیونگ بود که زل زده بود بهش یوری نگاهش به تهیونگ قفل شد و نمیتونست نگاهش نکنه که با صدای جین به خودش اومد
.............
۵۰۲
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.