لیدی مغرور13
#لیدی_مغرور13
-خب.. راستشو بخوای.. یه حسی بهم میگه.. یه اتفاقایی داره میوفته..
ابرو بالا دادم که ادامه داد..
-این چند وقته تهیونگ داره کارایی میکنه که باعث میشه نگرانش بشم...
تو آلمان هر شب بیرون بود.. به سرم زد شاید بیایم کره بهتر بشه اما..خب راستش..
ما فقط دیشب پیش هم بودیم ا/ت.. ولی متاسفانه اون رو کاناپه ی تو اتاق خوابید و من مجبور شدم تنها روی تخت بمونم..
امشبم.....اوففف...
اون بهم گفت میرم پیش دوست قدیمیم.. ولی نمیتونم باور کنم.. چون میدونم که دوستی نداره.... اصلا به خوبی با بقیه ارتباط نمیگیره و این نشون میده تا الان هیچ دوسته صمیمی ای نداشته.. من نگرانشم... اینکه پیشم نمیمونه مهم نیست... اینکه کجا میره.. با کی میره.. اصلا چرا هر شب میره.. چیزیه که میخوام بدونم.. و خیلی..
وسط حرفش پریدم و فورا گفتم..
+خب.. چرا اینارو به من میگی؟!
-چون دوسش دارم
+ها؟:/
-ببین.. اون انقدری برام با ارزش هست که نمیخوام هیچ اتفاقی براش بیوفته... پس.. میشه ازت خواهش کنم مراقبش باشی
تک خنده ای کردم..
+مسخرس.. دیوونه شدی نه؟
دستی به گونش کشیدمو ادامه دادم..
+حتما مستی چیزی هستی؟ هوم؟
دستمو پس زد و فورا گفت:
-حرف خنده داری نزدم ا/ت.. فقط یک درخواسته...اگه نمیخوایم مشکلی نیست.. یکی دیگه رو میفرستم تا مراقبش باشه..
+معلومه که نمیخوام.. حتما باید مغز خر خورده باشم که همچین کاره احمقانه ای رو انجام بدم
-باشه .. پس من میرم..
بلندشد و به سمت در اتاق قدم برداشت..
+فقط..
با شنیدن صدام ایستاد
+اینکه مثله اسکلا یکیو باهاش اینورو اونور بفرستی اصلا کار قشنگی نیست.. و با شناختی که از پسر عموم دارم میدونم بعد از فهمیدنش
ممکنه دیگه حتی اسمتم نیاره...
به سمتم برگشت..
همراه با تکون دادن سرم ادامه دادم..
+اون بچه نیست.. و مطمئن باش از این بچه بازیام متنفره!
-چطور انقد ازش اطلاعات داری ها؟!
+ما.... یه زمانی باهم بودیم..
-چییی؟؟ اون به من گفته بود هیچوقت تا حالا قرار نزاشته..
+ببینم.. گوشات مشکل داره نه؟! من گفتم قرار میزاریم که اینجوری سرو صدا راه انداختی؟!
-ببخشید.. واقعا ذهنم درگیرشه.. نمیدونم چیکار کنم..
رو بهش پوزخندی زدم..
+فقط یه راه هست برای حل مشکلت..
-چی؟
+ازین به بعد هرکاری که بهت میگمو انجام بده... نه بیشتر.. نه کمتر..
های خوبین؟
گایز..
من واقعا شرایتشو ندارم وگرنه کرم که ندارم شمارو اینقد منتظر بزارم!
پس لطفاً درکم کنین..
منم تا حد امکان هرموقع که وقت آزاد داشتم مینویسم براتون..
درضمن
حمایتا کم شده..
حالا نمیدونم بخاطر دیر گذاشتن منه یا چی
ولی لطفا لایک و کامنتو فراموش نکنین
مرسی❤️
-خب.. راستشو بخوای.. یه حسی بهم میگه.. یه اتفاقایی داره میوفته..
ابرو بالا دادم که ادامه داد..
-این چند وقته تهیونگ داره کارایی میکنه که باعث میشه نگرانش بشم...
تو آلمان هر شب بیرون بود.. به سرم زد شاید بیایم کره بهتر بشه اما..خب راستش..
ما فقط دیشب پیش هم بودیم ا/ت.. ولی متاسفانه اون رو کاناپه ی تو اتاق خوابید و من مجبور شدم تنها روی تخت بمونم..
امشبم.....اوففف...
اون بهم گفت میرم پیش دوست قدیمیم.. ولی نمیتونم باور کنم.. چون میدونم که دوستی نداره.... اصلا به خوبی با بقیه ارتباط نمیگیره و این نشون میده تا الان هیچ دوسته صمیمی ای نداشته.. من نگرانشم... اینکه پیشم نمیمونه مهم نیست... اینکه کجا میره.. با کی میره.. اصلا چرا هر شب میره.. چیزیه که میخوام بدونم.. و خیلی..
وسط حرفش پریدم و فورا گفتم..
+خب.. چرا اینارو به من میگی؟!
-چون دوسش دارم
+ها؟:/
-ببین.. اون انقدری برام با ارزش هست که نمیخوام هیچ اتفاقی براش بیوفته... پس.. میشه ازت خواهش کنم مراقبش باشی
تک خنده ای کردم..
+مسخرس.. دیوونه شدی نه؟
دستی به گونش کشیدمو ادامه دادم..
+حتما مستی چیزی هستی؟ هوم؟
دستمو پس زد و فورا گفت:
-حرف خنده داری نزدم ا/ت.. فقط یک درخواسته...اگه نمیخوایم مشکلی نیست.. یکی دیگه رو میفرستم تا مراقبش باشه..
+معلومه که نمیخوام.. حتما باید مغز خر خورده باشم که همچین کاره احمقانه ای رو انجام بدم
-باشه .. پس من میرم..
بلندشد و به سمت در اتاق قدم برداشت..
+فقط..
با شنیدن صدام ایستاد
+اینکه مثله اسکلا یکیو باهاش اینورو اونور بفرستی اصلا کار قشنگی نیست.. و با شناختی که از پسر عموم دارم میدونم بعد از فهمیدنش
ممکنه دیگه حتی اسمتم نیاره...
به سمتم برگشت..
همراه با تکون دادن سرم ادامه دادم..
+اون بچه نیست.. و مطمئن باش از این بچه بازیام متنفره!
-چطور انقد ازش اطلاعات داری ها؟!
+ما.... یه زمانی باهم بودیم..
-چییی؟؟ اون به من گفته بود هیچوقت تا حالا قرار نزاشته..
+ببینم.. گوشات مشکل داره نه؟! من گفتم قرار میزاریم که اینجوری سرو صدا راه انداختی؟!
-ببخشید.. واقعا ذهنم درگیرشه.. نمیدونم چیکار کنم..
رو بهش پوزخندی زدم..
+فقط یه راه هست برای حل مشکلت..
-چی؟
+ازین به بعد هرکاری که بهت میگمو انجام بده... نه بیشتر.. نه کمتر..
های خوبین؟
گایز..
من واقعا شرایتشو ندارم وگرنه کرم که ندارم شمارو اینقد منتظر بزارم!
پس لطفاً درکم کنین..
منم تا حد امکان هرموقع که وقت آزاد داشتم مینویسم براتون..
درضمن
حمایتا کم شده..
حالا نمیدونم بخاطر دیر گذاشتن منه یا چی
ولی لطفا لایک و کامنتو فراموش نکنین
مرسی❤️
۱۱.۸k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.