part:5
لحظه ای خونه در سکوتی عجیب فرو رفت.... سکوتی که حتی کوک هم با افکار در هم ریخته اش متوجه اون شد...
با لحظه ای اندک منشا این سکوت عجیب رو پیدا کرد.... درسته... سکوتی که ساکن شده بود ناشی از ایستادن عقربه های ساعت دیواری عزیزش بود
با دادن نگاه تعجب کردش به منشا سکوت لحظه ای افکار به هم ریخته اش رو فراموش کرد و با تعجبی که دلیلش ایستادن عقربه های ساعت بعد این همه سال بود.... اروم از صندلی خاک خورده اش بلند شد و با قدم های کوتاهی که برمیداشت به ساعت دیواری رو به روش نزدیک تر میشد
و حالا درسته روبه روی اون ایستاده بود و با تعجب ساعت رو برنداز میکرد تا شاید منشا ایستادن رو پیدا کنه؟! یعنی دلیل از کار افتادن این ساعت چی بوده؟!
اروم ساعت رو بین دستاش گرفت و اون رو برعکس کرد تا باطری هایی که زمان زیادی از کارکردنشون گذشته بود و شاید زمان تعویضشون فرا رسیده بود رو چک کنه....
+اه.... اخه الان !
با بیحوصلگی لب زد و سعی برای دراوردن باتری ها داشت.....
*حس کردن نگاه های کسی روی خودش
*بیشتر تعجب کردن
*برگردوندن سرش و نگاه به پشتش
*ندیدن کسی
*دوباره به ساعت نگاه کردن
*دوباره مشغول شدن با ساعت
+اه درست شو دیگ...
*وزیدن نسیم خنک از پشت سرش
*منقبض شدن
*ترسیدن
*دوباره حس کردن نگاه های کسی روی خودش
*سریع ب پشت نگاه کردن
*افتادن باطری از دستش
*نگاه به باطری روی زمین
+اهههه....
گذاشتن ساعت روی میز*
خم شدن برای برداشتن باطری*
تالاق تولوق صدای راه رفتن تو نزدیکی )
*تعجب کردن
*اروم برداشتن باطری
*نگاه تعجبی به قسمت تاریک تر خونه که صدا ازش میاد
*اروم بلند شدن
*رفتن به سمت راهرو
*بلند تر شدن صدا
*تعجب کردن
*نگاه به اطراف و دنبال چیزی گشتن
*دیدن یه گلدون روی میز کنار راهرو
*اروم برداشتنش
*بالای سرش گرفتن و نزدیک تر شدن به صدا
(بچه ها مثل این فیلمای ترکی ک یارو دزد میاد تو خونش بعد با گلدون میره سراغش تصور کنید😂)
با لحظه ای اندک منشا این سکوت عجیب رو پیدا کرد.... درسته... سکوتی که ساکن شده بود ناشی از ایستادن عقربه های ساعت دیواری عزیزش بود
با دادن نگاه تعجب کردش به منشا سکوت لحظه ای افکار به هم ریخته اش رو فراموش کرد و با تعجبی که دلیلش ایستادن عقربه های ساعت بعد این همه سال بود.... اروم از صندلی خاک خورده اش بلند شد و با قدم های کوتاهی که برمیداشت به ساعت دیواری رو به روش نزدیک تر میشد
و حالا درسته روبه روی اون ایستاده بود و با تعجب ساعت رو برنداز میکرد تا شاید منشا ایستادن رو پیدا کنه؟! یعنی دلیل از کار افتادن این ساعت چی بوده؟!
اروم ساعت رو بین دستاش گرفت و اون رو برعکس کرد تا باطری هایی که زمان زیادی از کارکردنشون گذشته بود و شاید زمان تعویضشون فرا رسیده بود رو چک کنه....
+اه.... اخه الان !
با بیحوصلگی لب زد و سعی برای دراوردن باتری ها داشت.....
*حس کردن نگاه های کسی روی خودش
*بیشتر تعجب کردن
*برگردوندن سرش و نگاه به پشتش
*ندیدن کسی
*دوباره به ساعت نگاه کردن
*دوباره مشغول شدن با ساعت
+اه درست شو دیگ...
*وزیدن نسیم خنک از پشت سرش
*منقبض شدن
*ترسیدن
*دوباره حس کردن نگاه های کسی روی خودش
*سریع ب پشت نگاه کردن
*افتادن باطری از دستش
*نگاه به باطری روی زمین
+اهههه....
گذاشتن ساعت روی میز*
خم شدن برای برداشتن باطری*
تالاق تولوق صدای راه رفتن تو نزدیکی )
*تعجب کردن
*اروم برداشتن باطری
*نگاه تعجبی به قسمت تاریک تر خونه که صدا ازش میاد
*اروم بلند شدن
*رفتن به سمت راهرو
*بلند تر شدن صدا
*تعجب کردن
*نگاه به اطراف و دنبال چیزی گشتن
*دیدن یه گلدون روی میز کنار راهرو
*اروم برداشتنش
*بالای سرش گرفتن و نزدیک تر شدن به صدا
(بچه ها مثل این فیلمای ترکی ک یارو دزد میاد تو خونش بعد با گلدون میره سراغش تصور کنید😂)
۳.۸k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.