دانشجوها کمکم از کنار بابا پراکنده میشوند

دانشجوها کَم‌کَم از کِنارِ بابا پَراکَنده می‌شَوَند.
در حالِ چایی خوردَن می‌بینَم خانم فَرهمَند دارَد رَد می‌شَوَد. دوست دارَم بِروَم بیرون. امّا در تیررَسِ نِگاهِ بابا هَستَم. بابا لَبخَندی می‌زَنَد و می‌گویَد:
«مثلِ خودَمی!»
- از چه نَظَر؟
بابا می‌آیَد نَزدیکَم و می‌گویَد: «از نَظرِ بی‌عُرضِگی.»
- وَقتی عَلاقه‌ای نَداره باهام حَرف بِزنه دَلیلی نمی‌بینَم خودَم رو کوچیک کنَم. خیلی وَقته دیگه بِهِش هیچ اِحساسی نَدارم ...
- باز هَم مثلِ خودَمی!
- از چه نَظَر؟
- از نَظرِ خالی‌بَندی. دیروز که خوب باهاش حَرف می‌زَدی! گُفتَم دو تا جُمله دیگه اِدامه بِدی، بایَد بِرَم عاقِد بیارَم..
- بابا خواهِش میکنَم.
- قابِلی نَداره پِسرَم.
- مَنظورَم اینه که خواهِش می‌کنَم این‌جوری نَگید... یه سوالِ دَرسی داشت.
- هَمه‌چی با هَمین سوالایِ دَرسی شروع می‌شه....،بَعد می‌بینی سه تا بَچه داری و هَنوز جوابِ سوالِش مونده! :)


- دومین نِشان مردی ؛ مِهرداد صدقی
















["به هَمه رَوش‌ها دوستَت داشتَم و اَوَلینِشان «سکوت» بود! 🙂🖤🌱"]


#آناهیتا 🖤
دیدگاه ها (۰)

دیروز ، صِدایِ داد و قالِ هَمسایه بَغَلی‌مونـ ،شُده بود آفَت...

مَن نِمیدونَم تو تَناسُخ‌هایِ بَعدی قَراره چی بِشَم ، وَلی ش...

از گِلی دیگَر مَرا شایَد پَدید آوَرده‌اند ،دَر کنارِ دیگَران...

اِمشَب بہ خُدا گُفتَم :«دیگه کاری به کارِشـ نَدارَم...!!!»سَ...

آبنبات تلخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط