منشی جدید
منشی جدید
پارت3
_ هوففف پدربزرگ دست از این کاراش بر نمیدارهههه
نگاهی بهم انداخت و بعدش به چشمام زل زد
بازم تپش قلب گرفته بودم نگاهمو پایین اوردم جزوه رو بستم و تعظیم کردم
+من میتونم برم؟
_ منشی جدیدی؟ جئون جونگکوک؟
+بله رئیس
_ چند سالته؟
+ 19سالمه
_ سنت خیلی پایینه برای منشی شدن
+کارتون باهام تموم شد؟
_ برام قهوه بیار
+شیرین یا تلخ؟
_تلخ
تعظیمی کزدم و رفتم سمت در
درو باز کردم و بیرون اومدم
در و بشتم و دستمو گذاشتم روی قلبم
+اههه اروم تر بکوب لعنتی، چته چرا تپش گرفتی اخه
چنتا مشت به قفسه سینم کوبیدم
که صدای تلفن از سمت میز منشی اوند سریع رفتم سمتش و برش داشتم که صدای رئیس اومد
_ قهوه ام و نمیاری؟
نگاهی به ساعتم کردم
8 دقیقه جلوی در وایساده بودم
سریع با عجله گفتم
+ببخشید مشکلی برام پیش اومد الان میارم
_ زودتر لطفا
+ چشم رئیس
لتفنو گذشاتم سر حاش و دویدم سمت اشپرخونه ی شرکت قهوه ساز و روشن کردم و ماگ مخصوص رئیس رو گذاشتم زیرش
به میز تکیه دادم بازم تنگی نفسم سراغم اومده بود چون دویده بودم و استرس گرفته بودم
عرق کرده بودم و موهام چسبیده بود به پیشونیم
داشتن تنگس نفس براس امگا ها عادی بود ولی برای من بیشتر از حد ممکن بود و اسپریم رو امروژ با خودم نیاورده بودم
از یخچال اب برداشتم و یکم خوردم ماگ رو از زیر قهوه ساز برداشتم و توی سینی گذاشتم و رفتم بیرون جلوی در رئیس وایسادم و تقی به در زدم
_ بیا تو
درو باز کردم و رفتم تو سینی رو روی میز گذاشتم
+کاری با من ندارید؟
_نه میتونی بری
همین که خواستم قدمی بردارم سرم گیج رفت دستمو گذاشتم روی میز و به زور هم که شده بود خودمو سرپا نگه داشتم سرم گیج میرفت و چشمام سیاهی میرفت راحیه ی موز خامه ایم خیلی شیرین شده بود و تو کل اتاق پیچیده بود
و قعطا برای یه الفای بدون جفت چیزی نبود که به راحتس هندلش کنه
نمیتونستم جلوی پخش شدن راحیه امو بگیرم تنگی نفس و سر درد های عجیب امونم و بریده بود
چهار ستون بدنم میلرزید
ویو تهیونگ:
رایحه ی شیرینش داشت خفم میکرد
حالش خوب نبپد و اینو میتونستم از راحیه اش بفهمم
سرمو بردم بالا و بهش خیره شدم بدنش میلریزد و رنگش پریده بود
_ خوبی؟
یهو پاهاش شل شد و داشت میوفتاد که سریع گرفتمش
رایحه ی قهوه و دارچینم رو ازاد کردم تا اروم بشه
+د.....لم....دلم.....د....رد....می....کنه
_یااا....چت شده
جونگکوک در حالی که به خوبی میدونست چش شده سرشو پایین اورد و لب پایینشو به دندون گرفت
+....خ....خب
_ دوران هیتته؟
یا خیز سرشو بالا برد
الفای رو بروش تیز تر از این حرفا بود
(هیت شدن جونگکوک مثل همون پری....ود شدن ما دختراست ولی برعکسش اینه که امگا ها توی اون دوران برای خوب شدن حالشون باید یه الفا رابطه جن......سی بر قرار کنن)
پارت3
_ هوففف پدربزرگ دست از این کاراش بر نمیدارهههه
نگاهی بهم انداخت و بعدش به چشمام زل زد
بازم تپش قلب گرفته بودم نگاهمو پایین اوردم جزوه رو بستم و تعظیم کردم
+من میتونم برم؟
_ منشی جدیدی؟ جئون جونگکوک؟
+بله رئیس
_ چند سالته؟
+ 19سالمه
_ سنت خیلی پایینه برای منشی شدن
+کارتون باهام تموم شد؟
_ برام قهوه بیار
+شیرین یا تلخ؟
_تلخ
تعظیمی کزدم و رفتم سمت در
درو باز کردم و بیرون اومدم
در و بشتم و دستمو گذاشتم روی قلبم
+اههه اروم تر بکوب لعنتی، چته چرا تپش گرفتی اخه
چنتا مشت به قفسه سینم کوبیدم
که صدای تلفن از سمت میز منشی اوند سریع رفتم سمتش و برش داشتم که صدای رئیس اومد
_ قهوه ام و نمیاری؟
نگاهی به ساعتم کردم
8 دقیقه جلوی در وایساده بودم
سریع با عجله گفتم
+ببخشید مشکلی برام پیش اومد الان میارم
_ زودتر لطفا
+ چشم رئیس
لتفنو گذشاتم سر حاش و دویدم سمت اشپرخونه ی شرکت قهوه ساز و روشن کردم و ماگ مخصوص رئیس رو گذاشتم زیرش
به میز تکیه دادم بازم تنگی نفسم سراغم اومده بود چون دویده بودم و استرس گرفته بودم
عرق کرده بودم و موهام چسبیده بود به پیشونیم
داشتن تنگس نفس براس امگا ها عادی بود ولی برای من بیشتر از حد ممکن بود و اسپریم رو امروژ با خودم نیاورده بودم
از یخچال اب برداشتم و یکم خوردم ماگ رو از زیر قهوه ساز برداشتم و توی سینی گذاشتم و رفتم بیرون جلوی در رئیس وایسادم و تقی به در زدم
_ بیا تو
درو باز کردم و رفتم تو سینی رو روی میز گذاشتم
+کاری با من ندارید؟
_نه میتونی بری
همین که خواستم قدمی بردارم سرم گیج رفت دستمو گذاشتم روی میز و به زور هم که شده بود خودمو سرپا نگه داشتم سرم گیج میرفت و چشمام سیاهی میرفت راحیه ی موز خامه ایم خیلی شیرین شده بود و تو کل اتاق پیچیده بود
و قعطا برای یه الفای بدون جفت چیزی نبود که به راحتس هندلش کنه
نمیتونستم جلوی پخش شدن راحیه امو بگیرم تنگی نفس و سر درد های عجیب امونم و بریده بود
چهار ستون بدنم میلرزید
ویو تهیونگ:
رایحه ی شیرینش داشت خفم میکرد
حالش خوب نبپد و اینو میتونستم از راحیه اش بفهمم
سرمو بردم بالا و بهش خیره شدم بدنش میلریزد و رنگش پریده بود
_ خوبی؟
یهو پاهاش شل شد و داشت میوفتاد که سریع گرفتمش
رایحه ی قهوه و دارچینم رو ازاد کردم تا اروم بشه
+د.....لم....دلم.....د....رد....می....کنه
_یااا....چت شده
جونگکوک در حالی که به خوبی میدونست چش شده سرشو پایین اورد و لب پایینشو به دندون گرفت
+....خ....خب
_ دوران هیتته؟
یا خیز سرشو بالا برد
الفای رو بروش تیز تر از این حرفا بود
(هیت شدن جونگکوک مثل همون پری....ود شدن ما دختراست ولی برعکسش اینه که امگا ها توی اون دوران برای خوب شدن حالشون باید یه الفا رابطه جن......سی بر قرار کنن)
- ۵.۸k
- ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط