سناریو کوتاه ران و ریندو پارت سه
سناریو کوتاه ران و ریندو پارت سه
یوری جیباش رو چک میکنه
یوری : اممممم ... ببخشید خانم ...
فروشنده : چیزی شده ؟
یوری : من پولام رو جا گذاشتم و ...
فروشنده : اشکالی نداره . نمیخواد پولش رو بدین .
یوری : ولی ...
فروشنده : ولی نداره ...
و به تنها میز اونجا اشاره کرد
فروشنده : اونجا بشینید تا براتون بیارم
یوری رو صندلی وسط رفت نشست .
بعد از حدود پنج دقیقه یوری صدای دو تا مرد رو شنید و از ترس اینکه اونا ادمای کارو باشن زیر میز قایم شد .
اون دوتا مرد بعد از اینکه دو کاسه رامن سفارش دادن به سمت میز اومدن و روی صندلی نشستن . یوری از ترس سر جاش خشک شده بود .
یکی از دو تا مرد شروع به صحبت کرد و در مورد اینکه دوست داره دختر مورد علاقش چه شکلی باشه صحبت کرد . بر خلاف اولی دومی اروم نشسته بود و گوش میداد و گاهی هم نظرش رو میگفت که یه دفعه صدای فروشنده حرفش رو قطع میکنه .
فروشنده : بفرمایید ...
مرد دومی : چرا سه تا کاسه اوردین ؟
فروشنده : یه خانم جوانی اینجا بودن ... برای ایشون اوردم ... ولی انگار رفتن ... میزارم اینجا شاید برگردن ...
و هر سه تا کاسه رو روی میز گذاشت .
مرد اولی : یعنی چه شکلی بود ؟
دومی : چی چه شکلی بود؟
اولی : دختره دیگه ...
دومی : چیکار داری ؟
فروشنده : یه دختر زیبا و تقریبا ۱۴ . ۱۵ ساله ... چطور مگه ؟
اولی : هیچی ...
فروشنده میره *
دومی : غذامون سرد شد ...
اولی پاهاش رو روی هوا تکون میده
یوری : اخخخخخخخ ... *پاهاش میخوره به یوری
دو تا مرد به زیر میز خیره میشن ...
و یوری میبینن ...
که مثل یه خرگوش ترسیده میلرزه ...
و پاهاش رو بغل کرده ...
یوری جیباش رو چک میکنه
یوری : اممممم ... ببخشید خانم ...
فروشنده : چیزی شده ؟
یوری : من پولام رو جا گذاشتم و ...
فروشنده : اشکالی نداره . نمیخواد پولش رو بدین .
یوری : ولی ...
فروشنده : ولی نداره ...
و به تنها میز اونجا اشاره کرد
فروشنده : اونجا بشینید تا براتون بیارم
یوری رو صندلی وسط رفت نشست .
بعد از حدود پنج دقیقه یوری صدای دو تا مرد رو شنید و از ترس اینکه اونا ادمای کارو باشن زیر میز قایم شد .
اون دوتا مرد بعد از اینکه دو کاسه رامن سفارش دادن به سمت میز اومدن و روی صندلی نشستن . یوری از ترس سر جاش خشک شده بود .
یکی از دو تا مرد شروع به صحبت کرد و در مورد اینکه دوست داره دختر مورد علاقش چه شکلی باشه صحبت کرد . بر خلاف اولی دومی اروم نشسته بود و گوش میداد و گاهی هم نظرش رو میگفت که یه دفعه صدای فروشنده حرفش رو قطع میکنه .
فروشنده : بفرمایید ...
مرد دومی : چرا سه تا کاسه اوردین ؟
فروشنده : یه خانم جوانی اینجا بودن ... برای ایشون اوردم ... ولی انگار رفتن ... میزارم اینجا شاید برگردن ...
و هر سه تا کاسه رو روی میز گذاشت .
مرد اولی : یعنی چه شکلی بود ؟
دومی : چی چه شکلی بود؟
اولی : دختره دیگه ...
دومی : چیکار داری ؟
فروشنده : یه دختر زیبا و تقریبا ۱۴ . ۱۵ ساله ... چطور مگه ؟
اولی : هیچی ...
فروشنده میره *
دومی : غذامون سرد شد ...
اولی پاهاش رو روی هوا تکون میده
یوری : اخخخخخخخ ... *پاهاش میخوره به یوری
دو تا مرد به زیر میز خیره میشن ...
و یوری میبینن ...
که مثل یه خرگوش ترسیده میلرزه ...
و پاهاش رو بغل کرده ...
- ۶.۳k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط