پارت ۷۴
پارت ۷۴
#جونگکوک
من: نههه دیر وقته سومی ساعت ۱۱ و نیم شبه .. خطرناکه !
سومی: اشتباه میکنی !! سئول خطرناک نیست ! من بی رحم و خطرناکم ... ولم کن کوکی من نباید کنار تو باشم ! چه طور میتونی به یه قاتل کمک کنی !!
محکم بغلش کردم .. توی بغلم وول میخورد ولی نمیزاشتم از بغلم بیاد بیرون .. گریه میکرد و مشت میزد توی سینه ام .. گریه ام افتاد .. اولش بی صدا گریه میکردم ولی بعدش هق هق میکردم... دیگه وول نخورد .. هنگ کرده بود ..
سومی: ک..کوکی !!!! ت..تو چرا ؟ وای خدا بس کن ! 😭
من: نههه !! اهع 😭 نه سومی نمیزارم بری !! .. به خودت نگو قاتل تو مقصر نیستی !! فهمیدی ؟؟
منو از خودش جدا کرد .. سرشو به نشانه رد کردن حرف های من تکون میداد ! دیوونه شدم .. گذاشتم دنبالش توی خونه میخواست بره بیرون که گرفتمش .. خسته ام کرد مجبور بودم با مشت زدم توی پشتش تا بیهوش شد .. گذاشتمش روی تخت و تموم در هارو قفل کردم .. یه دست لباس براش اوردم و گذاشتم کنار تختش و اتاقش رو خنک کردم تا حداقل یکمی بخوابه .. یه پارچ آب هم کنارش گذاشتم و رفتم بیرون از اتاق و توی حال نشستم ... عصبی بودم .. از خودم متنفر بودم که چرا بهش زنگ نزدم و فراموشش کردم ..
#سومی
با یه حس سنگینی وحشتناکی از خواب بلند شدم دیدم کسی کنارم نیست .. یادم افتاد که یه قاتلم و باعث مرگ پدرم شدم .. من خیلی بی رحمم و حق ندارم زندگی کنم ! قوطی قرص های خواب آور رو در آوردم... الان بهترین موقع اس ! ۱۲ تا ریختم توی کف دستم .. میخواستم بخورم که یهو کوکی در اتاق باز کرد با دیدن قرص های زیادی که توی دستم بود به سرعت به سمتم اومد و مچ دستم گرفت و مشتمو باز کرد و قرص هارو گرفت و پرت کرد روی زمین...
من: ج..جونگ کوک !! چیکار میکنی!؟ چرا نمی زاری راحت شم !
کوکی: ای .. ای دیییییوووونهههههه !!!!😰😰 حق نداری تو خونه من بمیری !! فهمیدی ؟؟ ت..تو یه ترسویی ! تو ضعیفی!! میخوایی خودت و بکشی ک..که چیییی بشه هااا ؟؟ بگو حرف بزن 😑😑
هنگ کرده بودم .. خیلی عصبی بود ..
من: مردن برام بهتر از یه عمر زندگی با عذاب وجدانه !! من ک کسیو ندارم تو این دنیا !!😭 میرم بیرون خودمو میکشم !
بلند شدم که برم بیرون یهو اومد و در رو محکم بست ! ..
کوکی: نمیزارم !! به هیچ قیمتی نمیزارم ! .. می خوایی باهم بمیریم ؟؟ باشه بیا ... داست قرصامو جم میکرد و می گرفت توی دستش و میخواست بخوره...
کوکی: اول من میرم ببینم مردن چه طوره بعد تو بکن باشه !
دیوونه شدم .. نفس نمیتونستم بکشم... 😳 ای دیوونه !!
من: نه ! .. نهههههه .. نه ! غلط کردم .. بریزش زمین !'😰 به حرفام توجه نمی کرد.. دستشو محکم گرفتمو گریه میکردم بهش التماس کردم ...
من: خواهش میکنم ! نکن ! آخه چرا تو باید اینطوری بکنی ؟؟ ای دیوونه ! فکر آرمی هارو نکردی !!؟؟ 😭😭 جونگ کوک غلط کردم. التماست میکنم !
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#جونگکوک
من: نههه دیر وقته سومی ساعت ۱۱ و نیم شبه .. خطرناکه !
سومی: اشتباه میکنی !! سئول خطرناک نیست ! من بی رحم و خطرناکم ... ولم کن کوکی من نباید کنار تو باشم ! چه طور میتونی به یه قاتل کمک کنی !!
محکم بغلش کردم .. توی بغلم وول میخورد ولی نمیزاشتم از بغلم بیاد بیرون .. گریه میکرد و مشت میزد توی سینه ام .. گریه ام افتاد .. اولش بی صدا گریه میکردم ولی بعدش هق هق میکردم... دیگه وول نخورد .. هنگ کرده بود ..
سومی: ک..کوکی !!!! ت..تو چرا ؟ وای خدا بس کن ! 😭
من: نههه !! اهع 😭 نه سومی نمیزارم بری !! .. به خودت نگو قاتل تو مقصر نیستی !! فهمیدی ؟؟
منو از خودش جدا کرد .. سرشو به نشانه رد کردن حرف های من تکون میداد ! دیوونه شدم .. گذاشتم دنبالش توی خونه میخواست بره بیرون که گرفتمش .. خسته ام کرد مجبور بودم با مشت زدم توی پشتش تا بیهوش شد .. گذاشتمش روی تخت و تموم در هارو قفل کردم .. یه دست لباس براش اوردم و گذاشتم کنار تختش و اتاقش رو خنک کردم تا حداقل یکمی بخوابه .. یه پارچ آب هم کنارش گذاشتم و رفتم بیرون از اتاق و توی حال نشستم ... عصبی بودم .. از خودم متنفر بودم که چرا بهش زنگ نزدم و فراموشش کردم ..
#سومی
با یه حس سنگینی وحشتناکی از خواب بلند شدم دیدم کسی کنارم نیست .. یادم افتاد که یه قاتلم و باعث مرگ پدرم شدم .. من خیلی بی رحمم و حق ندارم زندگی کنم ! قوطی قرص های خواب آور رو در آوردم... الان بهترین موقع اس ! ۱۲ تا ریختم توی کف دستم .. میخواستم بخورم که یهو کوکی در اتاق باز کرد با دیدن قرص های زیادی که توی دستم بود به سرعت به سمتم اومد و مچ دستم گرفت و مشتمو باز کرد و قرص هارو گرفت و پرت کرد روی زمین...
من: ج..جونگ کوک !! چیکار میکنی!؟ چرا نمی زاری راحت شم !
کوکی: ای .. ای دیییییوووونهههههه !!!!😰😰 حق نداری تو خونه من بمیری !! فهمیدی ؟؟ ت..تو یه ترسویی ! تو ضعیفی!! میخوایی خودت و بکشی ک..که چیییی بشه هااا ؟؟ بگو حرف بزن 😑😑
هنگ کرده بودم .. خیلی عصبی بود ..
من: مردن برام بهتر از یه عمر زندگی با عذاب وجدانه !! من ک کسیو ندارم تو این دنیا !!😭 میرم بیرون خودمو میکشم !
بلند شدم که برم بیرون یهو اومد و در رو محکم بست ! ..
کوکی: نمیزارم !! به هیچ قیمتی نمیزارم ! .. می خوایی باهم بمیریم ؟؟ باشه بیا ... داست قرصامو جم میکرد و می گرفت توی دستش و میخواست بخوره...
کوکی: اول من میرم ببینم مردن چه طوره بعد تو بکن باشه !
دیوونه شدم .. نفس نمیتونستم بکشم... 😳 ای دیوونه !!
من: نه ! .. نهههههه .. نه ! غلط کردم .. بریزش زمین !'😰 به حرفام توجه نمی کرد.. دستشو محکم گرفتمو گریه میکردم بهش التماس کردم ...
من: خواهش میکنم ! نکن ! آخه چرا تو باید اینطوری بکنی ؟؟ ای دیوونه ! فکر آرمی هارو نکردی !!؟؟ 😭😭 جونگ کوک غلط کردم. التماست میکنم !
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۷.۴k
۲۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.