پارت ۷۵
پارت ۷۵
#سومی
قرص هارو ول کرد و منو بلند کرد و چسپوند به دیوار ...
کوکی: چرا اینطوری میکنم ؟؟ چون دوست دارم .. دیوونه تم ! با قلبم بازی کردی !!🥺 قلبم رو به لرزش انداختی ! 🥺 منو دیوونه و عاشق خودت کردی ! 🥺 حالا می خوایی تو هم منو ترک کنی ؟؟ شما زنا هیج میدونین مرد ها هم احساس دارن ؟؟ چرا انقدر بی رحمین ؟! 😭 چرا انقدر براتون همه چیز اسونه ؟؟
من: ک..کوکی ! ت..تو !!! چ..چی گفتی ؟؟؟
کوکی: دوست دارم ❤ دوست دارم فهمیدی ؟؟ دیوونه تم !
من: چی میگی کوکی !! الکی داری میگی که منو منص....
یهو لباشو گذاشت روی لبام و محکم میک میزد . هنگ کرده بودم .. چشمام پر از اشک بود .. منو دوست داره .. دستاشو گذاشته بود دو طرف صورتم و پشت سر هم لبامو بوس میکرد .. ازم جدا شد ..
کوکی : الان دیگه یکی رو داری سومی !! یکی که دیوونته و دوریت رو نمیتونه تحمل کنه ! اشک ها و گریه هات براش دردناکه و نمیتونه اشک هاتو ببینه!! اون وقت میخواستی منو ترک کنی ؟ اگه دیر تر میرسیدم الان نبودی درسته ؟ مطمئن باش اگه خودتو میشکتی من دیوونه میشدم از بی تی اس میومدم بیرون !
من: جونگ کوک !! م..من ! ن..نمیدونم چی بگم !!
کوکی: خودتو نکش ! خواهش میکنم ازت! من کمکت میکنم تا به درد هات غلبه کنی و شکستشون بدی !!
من: کوکی منم دوست دارم .. دیوونه تم ! میترسیدم بهت بگم و..ول.... یهو جلوی چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی ندیدم !
#جوگگکوک
از حال رفت... بدن ظریفش توی دستام بود .. باورم نمیشد که اونم منو دوست داره.. لبامو گذاشتم روی گردن سفیدش و بوسههای پشت سر هم میکردم .. گذاشتمش روی تخت .. لباس آستین بلند مشکیش رو از تنش در آوردم .. با دیدن بدنش بی اختیار نفس عمیقی کشیدم .. لباسمو کردم تنش و اون لباس سیاهش رو انداختم اون ور اتاق ! قرص هارو جم کردم از روی زمین و قوطی قرص هارو برداشتم و همه رو ریختم تو سطل اشغال! یه سوپ مقوی درست کردم تا بلند شد بخوره!! .. بعد از یه ساعت دیدم در اتاق رو باز کرد ترسیدم .. گفتم حتما میخواد دوباره فرار کنه .. سریع از روی مبل بلند شدم دیدم لباسای من هنوز تنشه .. دیگه نمیخواد بره... رفتم نزدیکش .. موهاشو کنار زدم و گذاشتم پشت گوشش .. با پشت دستام صورتشو لمس میکردم .. دیگه تب نداشت.. بغض کردم با دیدن صورتش ولی خوردمش سریع
سومی: ک..کوکی !!!
من: جونم ؟ جونم شیرین عسلم ؟!!
یهو خندید .. چین های گوشه چشمهاش دیوونه ام کرد .
سومی: شیرین عسلم ؟؟ .. من کجام شیرینه !!
من: از این به بعد تو شیرینی من میشی ! فهمیدی ؟
سومی: کوکی 🥺 حالا چیکار کنم ؟ نمیخواستم بمیره ! 😭
بغلش کردم و موهاشو نوازش میکردم .
من: تقصیر تو نیست سومی !! تقصیر تو نیست !! اون به خاطر مرگ مادرت نتونسته عذاب وجدانش رو تحمل کنه !
سومی: اما .. اهع!😭😭 کوکی ! اون پدرم بود من خ..خیلی بی رحم بودم !!
#رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#سومی
قرص هارو ول کرد و منو بلند کرد و چسپوند به دیوار ...
کوکی: چرا اینطوری میکنم ؟؟ چون دوست دارم .. دیوونه تم ! با قلبم بازی کردی !!🥺 قلبم رو به لرزش انداختی ! 🥺 منو دیوونه و عاشق خودت کردی ! 🥺 حالا می خوایی تو هم منو ترک کنی ؟؟ شما زنا هیج میدونین مرد ها هم احساس دارن ؟؟ چرا انقدر بی رحمین ؟! 😭 چرا انقدر براتون همه چیز اسونه ؟؟
من: ک..کوکی ! ت..تو !!! چ..چی گفتی ؟؟؟
کوکی: دوست دارم ❤ دوست دارم فهمیدی ؟؟ دیوونه تم !
من: چی میگی کوکی !! الکی داری میگی که منو منص....
یهو لباشو گذاشت روی لبام و محکم میک میزد . هنگ کرده بودم .. چشمام پر از اشک بود .. منو دوست داره .. دستاشو گذاشته بود دو طرف صورتم و پشت سر هم لبامو بوس میکرد .. ازم جدا شد ..
کوکی : الان دیگه یکی رو داری سومی !! یکی که دیوونته و دوریت رو نمیتونه تحمل کنه ! اشک ها و گریه هات براش دردناکه و نمیتونه اشک هاتو ببینه!! اون وقت میخواستی منو ترک کنی ؟ اگه دیر تر میرسیدم الان نبودی درسته ؟ مطمئن باش اگه خودتو میشکتی من دیوونه میشدم از بی تی اس میومدم بیرون !
من: جونگ کوک !! م..من ! ن..نمیدونم چی بگم !!
کوکی: خودتو نکش ! خواهش میکنم ازت! من کمکت میکنم تا به درد هات غلبه کنی و شکستشون بدی !!
من: کوکی منم دوست دارم .. دیوونه تم ! میترسیدم بهت بگم و..ول.... یهو جلوی چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی ندیدم !
#جوگگکوک
از حال رفت... بدن ظریفش توی دستام بود .. باورم نمیشد که اونم منو دوست داره.. لبامو گذاشتم روی گردن سفیدش و بوسههای پشت سر هم میکردم .. گذاشتمش روی تخت .. لباس آستین بلند مشکیش رو از تنش در آوردم .. با دیدن بدنش بی اختیار نفس عمیقی کشیدم .. لباسمو کردم تنش و اون لباس سیاهش رو انداختم اون ور اتاق ! قرص هارو جم کردم از روی زمین و قوطی قرص هارو برداشتم و همه رو ریختم تو سطل اشغال! یه سوپ مقوی درست کردم تا بلند شد بخوره!! .. بعد از یه ساعت دیدم در اتاق رو باز کرد ترسیدم .. گفتم حتما میخواد دوباره فرار کنه .. سریع از روی مبل بلند شدم دیدم لباسای من هنوز تنشه .. دیگه نمیخواد بره... رفتم نزدیکش .. موهاشو کنار زدم و گذاشتم پشت گوشش .. با پشت دستام صورتشو لمس میکردم .. دیگه تب نداشت.. بغض کردم با دیدن صورتش ولی خوردمش سریع
سومی: ک..کوکی !!!
من: جونم ؟ جونم شیرین عسلم ؟!!
یهو خندید .. چین های گوشه چشمهاش دیوونه ام کرد .
سومی: شیرین عسلم ؟؟ .. من کجام شیرینه !!
من: از این به بعد تو شیرینی من میشی ! فهمیدی ؟
سومی: کوکی 🥺 حالا چیکار کنم ؟ نمیخواستم بمیره ! 😭
بغلش کردم و موهاشو نوازش میکردم .
من: تقصیر تو نیست سومی !! تقصیر تو نیست !! اون به خاطر مرگ مادرت نتونسته عذاب وجدانش رو تحمل کنه !
سومی: اما .. اهع!😭😭 کوکی ! اون پدرم بود من خ..خیلی بی رحم بودم !!
#رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۵.۸k
۲۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.