پارت ۷۳
پارت ۷۳
#تهیونگ
دستامو انداختم پشتش و محکم بغلش کرده بودم تا گریه اش بند بیاد .. دیدن گریه هاش دردناک بود واسم!! پوست نرم و سفیدش عقل از سرم میپروند .. اندام سکسیش توی دستام بود... نمیخوام هیزی کنم ولی واقعا سکسی بود .. الکی مدل نیست !! همون طوری که بودیم خوابمون برد ..
#جونگکوک
کارام تموم شد توی کمپانی .. امروز خیلی بیشتر از روز های دیگه کار کردم... خیلی خسته بودم و اصلا هیچ چیزی توی مغزم نبود .. بدون اینکه به چیزی فکر کنم سوار ماشین کمپانی شدم چون خیلی خسته بودم نمیتونستم رانندگی کنم .. توی ماشین خوابم برد با صدای مدیر برنامه ام بلند شدم و رفتم توی خونه و همین طوری افتادم روی تخت!! بعد از دوساعت خواب بلند شدم ساعت ۱۰ شب بود رفتم حموم و اومدم بیرون .. مو هام خیس بود و داشتم با حوله خشک میکردم که یهو آیفون خونه زنگ خورد .. یه ناشناس بود .. من: شما ؟؟
ناشناس: بسته دارید... اینجا منزل جئون هست؟؟
صداش که میخورد مرد باشه رفتم دم در .. کلاه سرش بود و ماسک زده بود از اندامش فهمیدم یه زنه !! ترسیدم نکنه هیتر باشه !! بسته رو گرفتم و میخواستم در رو ببندم که یهو پاشو گذاشت بین در ... خیلی ترسیدم ...
سومی: ک..کوکی !! اهع 😭😭 منم سومی!!
در رو سریع باز کردم و بسته از دستم افتاد .. هنگ کرده بودم گذاشتم بیاد توووو ...
من: س....سومی!!! تویی !! ...
دستشو سریع گرفتم و با سرعت آوردمش توی خونه .. داشت میوفتاد ماسکش و کلاهش رو در آوردم!
من: س..سومی !! چیشده !؟؟ چرا اینجا اومدی !؟
سومی: ک..کوکی !! نمیخوام زنده بمونم !!
من: سومی 🥺 چی داری میگی ؟؟ این حرفا چیه منو دق دادی !!
سومی: من آدم بی رحمی ام پدرم رو انداختم ز...زندان .. اهع😭 پدرم مرد ! من پدرمو کشتم ! ا..الان دیگه هیچ کیو ندارم .. ک..ک ..
بی هوش شد توی دستام .. بدنش مثل آتیش بود تبش خیلی بالا بود .. گذاشتمش روی تخت ! اصلا یادم نبود که بهش زنگ بزنم .. انقدر کار کرده بودم که اونو لز یاد برده بودم . چه بلایی سرش اومد ! واقعا ولم کباب میشد براش ! توی خواب فریاد میزد .. من حتی یه لحظه از وضعیتی که اون توش بود رو نمی تونستم درک کنم .. غم از دست دادن خیلی بده به خصوص وقتی که خودت رو مقصر بدونی ! کیسه های یخ رو اطراف گردنش و زیر بغلش گذاشتم ! .. بعد از نیم ساعت به هوش اومد ...
سومی: آه من کجام؟؟
من: سومی !! خوبی؟ توی خونه منی !!
سومی: ج..جونگ کوک ! من اینجا چیکار میکنم ؟
من: اومدی دم خونه ام و خیلی گریه کردی و بعدش بیهوش شدی
یهو بلند شد از روی تخت .. سومی: نههه من باید برم نباید اینجا باشم ! ببخش کوکی ...
دیوونه شدم !! چرا با من این طوری میکنی ؟! بازو هاشو گرفتم و نگهش داشتم روی تخت ..
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#تهیونگ
دستامو انداختم پشتش و محکم بغلش کرده بودم تا گریه اش بند بیاد .. دیدن گریه هاش دردناک بود واسم!! پوست نرم و سفیدش عقل از سرم میپروند .. اندام سکسیش توی دستام بود... نمیخوام هیزی کنم ولی واقعا سکسی بود .. الکی مدل نیست !! همون طوری که بودیم خوابمون برد ..
#جونگکوک
کارام تموم شد توی کمپانی .. امروز خیلی بیشتر از روز های دیگه کار کردم... خیلی خسته بودم و اصلا هیچ چیزی توی مغزم نبود .. بدون اینکه به چیزی فکر کنم سوار ماشین کمپانی شدم چون خیلی خسته بودم نمیتونستم رانندگی کنم .. توی ماشین خوابم برد با صدای مدیر برنامه ام بلند شدم و رفتم توی خونه و همین طوری افتادم روی تخت!! بعد از دوساعت خواب بلند شدم ساعت ۱۰ شب بود رفتم حموم و اومدم بیرون .. مو هام خیس بود و داشتم با حوله خشک میکردم که یهو آیفون خونه زنگ خورد .. یه ناشناس بود .. من: شما ؟؟
ناشناس: بسته دارید... اینجا منزل جئون هست؟؟
صداش که میخورد مرد باشه رفتم دم در .. کلاه سرش بود و ماسک زده بود از اندامش فهمیدم یه زنه !! ترسیدم نکنه هیتر باشه !! بسته رو گرفتم و میخواستم در رو ببندم که یهو پاشو گذاشت بین در ... خیلی ترسیدم ...
سومی: ک..کوکی !! اهع 😭😭 منم سومی!!
در رو سریع باز کردم و بسته از دستم افتاد .. هنگ کرده بودم گذاشتم بیاد توووو ...
من: س....سومی!!! تویی !! ...
دستشو سریع گرفتم و با سرعت آوردمش توی خونه .. داشت میوفتاد ماسکش و کلاهش رو در آوردم!
من: س..سومی !! چیشده !؟؟ چرا اینجا اومدی !؟
سومی: ک..کوکی !! نمیخوام زنده بمونم !!
من: سومی 🥺 چی داری میگی ؟؟ این حرفا چیه منو دق دادی !!
سومی: من آدم بی رحمی ام پدرم رو انداختم ز...زندان .. اهع😭 پدرم مرد ! من پدرمو کشتم ! ا..الان دیگه هیچ کیو ندارم .. ک..ک ..
بی هوش شد توی دستام .. بدنش مثل آتیش بود تبش خیلی بالا بود .. گذاشتمش روی تخت ! اصلا یادم نبود که بهش زنگ بزنم .. انقدر کار کرده بودم که اونو لز یاد برده بودم . چه بلایی سرش اومد ! واقعا ولم کباب میشد براش ! توی خواب فریاد میزد .. من حتی یه لحظه از وضعیتی که اون توش بود رو نمی تونستم درک کنم .. غم از دست دادن خیلی بده به خصوص وقتی که خودت رو مقصر بدونی ! کیسه های یخ رو اطراف گردنش و زیر بغلش گذاشتم ! .. بعد از نیم ساعت به هوش اومد ...
سومی: آه من کجام؟؟
من: سومی !! خوبی؟ توی خونه منی !!
سومی: ج..جونگ کوک ! من اینجا چیکار میکنم ؟
من: اومدی دم خونه ام و خیلی گریه کردی و بعدش بیهوش شدی
یهو بلند شد از روی تخت .. سومی: نههه من باید برم نباید اینجا باشم ! ببخش کوکی ...
دیوونه شدم !! چرا با من این طوری میکنی ؟! بازو هاشو گرفتم و نگهش داشتم روی تخت ..
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۹.۱k
۲۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.