part:18
*ویو جنا*
جیمین:خب دلیل این همه رفتارت چی بود؟
رئیس نشسته بود وقتی این سوال رو داشت میپرسید من خجالت کشیدم و یک لبخند ضایع زدم و یواش یواش برمیگشتم عقب
جنا:یااااا رئیس مگه من چیکار کردم؟
دید داشتم برمیگشتم عقب از جاش بلند شد و یواش یواش به طرفم قدم برداشت
جیمین:اووو چیکار کردی؟ خب مثلا گفتی دوست دخترمی و دختره رو به بدترین شکل ممکن هل دادی به دیوار، اومدی از من جداش کردی،با قیافه خیلی جدی و عصبانی داشتی جوابشو میدادی
مثلا همه ی اینا دلیلشون چیه؟
همینطور برمیگشتم عقب اونم میومد جلو و حرف میزد که من به در برخورد کردم اونم نزدیکم شد
جیمین:نمیخوای حرف بزنی؟یکم پیش زبونت خوب باز بود الان موش خوردش؟
جنا:نه خب چیزه...یعنی اینکه خب بخاطر اینکه دیدم شما اذیت شدید اره بخاطر همین
جیمین:اوو بخاطر اینکه من اذیت شدم خب چرا برات مهمه چرا گفتی دوست دخترمی
نمیدونستم چی بگم پس سرمو برگردوندم و در رو باز کردم و فرار کردم که صداشو شنیدم
جیمین:فرار کردن فایده نداره باید بهم بگی
بدون اینکه توجهی کنم وارد اتاقم شدم و درو بستم و نشستم
قلبم مثل چی داشت میکوبید احساس کردم میخواد دربیاد وای خدا الان قلبم درد میگیره اوووووف چرا اینقدر تند تند میزنه
خلاصه بیخیال شدم و به کارم ادامه دادم داشتم کارامو بدون وقفه انجام میدادم و به هر دری میزدم که رئیس رو نبینم
رفتم کافه شرکت که یک موکا بخورم رفتم به گارسون گفتم یک موکا میخوام
همونجا ایستاده بودم که متوجه شدم رئیس اومده سریع موکا رو برداشتم و از کافه زدم بیرون که متوجه شدم رئیس داره بهم میخنده
توجه نکردم و رفتم دفترم ،باید چندتا پوشه رو به طبقه ی پایین میدادم پس وارد آسانسور شدم که یکی پاشو گذاشت و مانع بستن در شد
وای شت رئیس بود وارد آسانسور شد که آسانسور بلافاصه بسته شد
زدم طبقه پایین که متوجه شدم رئیس داره با لبخند نگاهم میکنه
تا تونستم سرمو اوردم پایین و با انگشتام بازی میکردم میخواستم هرجه زودتر برسم
تا اومد چیزی بگه از شانس خوبم در باز شد و با سرعت برق زدم بیرون
رفتم پیش عکاسا که بله رئیس هم اومد اخه چرا من امروز دقیقا امروز اینقدر بد شانس باشم
پرونده ها رو دادم به عکاس و بهش گفتم
جنا:همه چیز داخل پرونده ها توضیح داده شده
عکاس:اوکی
اومدم برم که بله رئیس صدام کرد
جیمین:جنا میشه ی لحظه بیای؟
جنا:اوم بله رئیس
جیمین:پرونده هایی که بهت دادم رو کامل کردی
جنا:بله
جیمین:پس چرا بهم ندادی
جنا:الان میارمشون
جیمین:بارشون داخل اتاقم
جنا:چشم
با بیشترین سرعت ممکن رفتم و پرونده ها رو گذاشتم اتاقش دیدم داره میاد با سرعت از اتاقش زدم بیرون و رفتم داخل اتاقم
از این همه دویدن خسته شدم هرچی کار مونده بود انجام دادم که دیگه شب شد
جیمین:خب دلیل این همه رفتارت چی بود؟
رئیس نشسته بود وقتی این سوال رو داشت میپرسید من خجالت کشیدم و یک لبخند ضایع زدم و یواش یواش برمیگشتم عقب
جنا:یااااا رئیس مگه من چیکار کردم؟
دید داشتم برمیگشتم عقب از جاش بلند شد و یواش یواش به طرفم قدم برداشت
جیمین:اووو چیکار کردی؟ خب مثلا گفتی دوست دخترمی و دختره رو به بدترین شکل ممکن هل دادی به دیوار، اومدی از من جداش کردی،با قیافه خیلی جدی و عصبانی داشتی جوابشو میدادی
مثلا همه ی اینا دلیلشون چیه؟
همینطور برمیگشتم عقب اونم میومد جلو و حرف میزد که من به در برخورد کردم اونم نزدیکم شد
جیمین:نمیخوای حرف بزنی؟یکم پیش زبونت خوب باز بود الان موش خوردش؟
جنا:نه خب چیزه...یعنی اینکه خب بخاطر اینکه دیدم شما اذیت شدید اره بخاطر همین
جیمین:اوو بخاطر اینکه من اذیت شدم خب چرا برات مهمه چرا گفتی دوست دخترمی
نمیدونستم چی بگم پس سرمو برگردوندم و در رو باز کردم و فرار کردم که صداشو شنیدم
جیمین:فرار کردن فایده نداره باید بهم بگی
بدون اینکه توجهی کنم وارد اتاقم شدم و درو بستم و نشستم
قلبم مثل چی داشت میکوبید احساس کردم میخواد دربیاد وای خدا الان قلبم درد میگیره اوووووف چرا اینقدر تند تند میزنه
خلاصه بیخیال شدم و به کارم ادامه دادم داشتم کارامو بدون وقفه انجام میدادم و به هر دری میزدم که رئیس رو نبینم
رفتم کافه شرکت که یک موکا بخورم رفتم به گارسون گفتم یک موکا میخوام
همونجا ایستاده بودم که متوجه شدم رئیس اومده سریع موکا رو برداشتم و از کافه زدم بیرون که متوجه شدم رئیس داره بهم میخنده
توجه نکردم و رفتم دفترم ،باید چندتا پوشه رو به طبقه ی پایین میدادم پس وارد آسانسور شدم که یکی پاشو گذاشت و مانع بستن در شد
وای شت رئیس بود وارد آسانسور شد که آسانسور بلافاصه بسته شد
زدم طبقه پایین که متوجه شدم رئیس داره با لبخند نگاهم میکنه
تا تونستم سرمو اوردم پایین و با انگشتام بازی میکردم میخواستم هرجه زودتر برسم
تا اومد چیزی بگه از شانس خوبم در باز شد و با سرعت برق زدم بیرون
رفتم پیش عکاسا که بله رئیس هم اومد اخه چرا من امروز دقیقا امروز اینقدر بد شانس باشم
پرونده ها رو دادم به عکاس و بهش گفتم
جنا:همه چیز داخل پرونده ها توضیح داده شده
عکاس:اوکی
اومدم برم که بله رئیس صدام کرد
جیمین:جنا میشه ی لحظه بیای؟
جنا:اوم بله رئیس
جیمین:پرونده هایی که بهت دادم رو کامل کردی
جنا:بله
جیمین:پس چرا بهم ندادی
جنا:الان میارمشون
جیمین:بارشون داخل اتاقم
جنا:چشم
با بیشترین سرعت ممکن رفتم و پرونده ها رو گذاشتم اتاقش دیدم داره میاد با سرعت از اتاقش زدم بیرون و رفتم داخل اتاقم
از این همه دویدن خسته شدم هرچی کار مونده بود انجام دادم که دیگه شب شد
۳.۱k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.