p22
p22
به سمت بار رفتم داداشم سفر کاری رفته بود بخاطر همین یک هفته راحت بودم میتونستم هرجا برم وارد بار شدم بودی سیگارو الکل داشت خفم میکرد (چه واجبه فرزندم؟) رفتم نشستم روی یکی از صندلی ها
گارسون. چی میل دارید؟
ات. ویسکی80درصدی
گارسون. چشم
بعد چند مین ویسکی رو آورد تشکری کردمو رفت شروع کردم به خوردن که یهو کای رو دیدم... حتما توهم دارم میزنیم.. ولی من زیاد نخوردم هنوز هوشیارم... چی؟!!... یه دختر با یه لباس کاملا باز که فقط نوک سی*نه هاشو پوشیده بودو با یه دامن خیلی کوتاه.. امد نشست رو پای کای... امکان نداره اون داره میبوستش؟!... بغض کردم .. رفتم سمتشو یه سیلی محکمی زدم تو صورتش که انگار مزاحم بوسشون شده بودم...
کای. کدوم خری...... ات؟؟!!!
ات. اسم منو به اون زبون کثیفت نیارررر(داد، بغض)
کای. ات توضیح میدم
ات. چیو اینکه چطوری خیانت کردی .... عوضی تو با تمام احساساتم بازی کردی منو به خودت وابسته کردی بعد الان میگی توضیح میدمممم(داد)
کای. صداتو برا من بالا نبر هر*زههههه(داد)
ات. تو ای که هرروز و شب بهم میگی عشقم عسلم ملکم الان شدم هر*زه؟(آروم)
کای....
ات. حداقل تو روز تولدم نه...
کای. ات وایسا
بدون اینکه بزارم ادامه حرفشو بزنه رفتم بیرون از بار حالم کاملا خراب بود.. نیاز داشتم با داداشم حرف بزنم بهتره وقتی رسیدم بهش زنگ بزنم.. رفتم خونه که تا درو باز کردم جیغ بنفشی زدم
ات. تـ تو اینجا چیکار میکنی؟
یونگی. اتتتتت تا این وقت شب بیرون چه گوهی میخوردی هااااا(داد)
ات. بسههههه.. بسههههه خسته شدم از این دنیا ولم کن(گریه، داد)
یونگی. ا ات من.. من معذرت میخوام خواهش میکنم گریه نکن داداش ناراحت میشه ها ببین منو کی تو رو ناراحت کرده تا جرش بدم هااا؟؟(بغل کردنت)
ات. همه چیو میگم ولی قول بده عصبی نشی
یونگی. اوکی
ات. توضیح دادن همه
یونگی. توووو چرا بهم نگفتی هاااا(داد)
ات. قول دادی عصبی نشیییی....چرا دیگه هیچ کس به قولش عمل نمیکنهههه (داد)
یونکی. باشه باشه اورم باش گوه خوردم اوکی
ات. حالا بگو چرا انقدر زود برگشتی یک هفته مونده تا سفرت تموم شه
یونگی. تولد خواهرمه هاااا یه مرخصی یه روزه گرفتم همین
ات. دوست دارم(بغل کردن)
یونکی. منم همینطور
روز ها کذشتو گذشت که من به نبودش عادت کردم اما هنوزم دلتنگ اون خنده های از ته دلمم
پایان فلش بک
ات. میخوای باهم حرف بزنیم..؟
جیمین. درباره چی؟
ات. لارا..
جیمین. واقعاحوصله داری گوش بدی
ات. چرا که نه؟.. بشینیم همینجا
نشستن
ات. خب...؟
جیمین. خب قضیه از اونجایی شروع شد که لارا 13سالش بودو من17منو لارا باهم دوستایه خیلی صمیمی ای بودیم اون همیشه با پدرش میومد قصر تا بامن با حرف بزنه و بازی کنه..
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺❤️🩹
به سمت بار رفتم داداشم سفر کاری رفته بود بخاطر همین یک هفته راحت بودم میتونستم هرجا برم وارد بار شدم بودی سیگارو الکل داشت خفم میکرد (چه واجبه فرزندم؟) رفتم نشستم روی یکی از صندلی ها
گارسون. چی میل دارید؟
ات. ویسکی80درصدی
گارسون. چشم
بعد چند مین ویسکی رو آورد تشکری کردمو رفت شروع کردم به خوردن که یهو کای رو دیدم... حتما توهم دارم میزنیم.. ولی من زیاد نخوردم هنوز هوشیارم... چی؟!!... یه دختر با یه لباس کاملا باز که فقط نوک سی*نه هاشو پوشیده بودو با یه دامن خیلی کوتاه.. امد نشست رو پای کای... امکان نداره اون داره میبوستش؟!... بغض کردم .. رفتم سمتشو یه سیلی محکمی زدم تو صورتش که انگار مزاحم بوسشون شده بودم...
کای. کدوم خری...... ات؟؟!!!
ات. اسم منو به اون زبون کثیفت نیارررر(داد، بغض)
کای. ات توضیح میدم
ات. چیو اینکه چطوری خیانت کردی .... عوضی تو با تمام احساساتم بازی کردی منو به خودت وابسته کردی بعد الان میگی توضیح میدمممم(داد)
کای. صداتو برا من بالا نبر هر*زههههه(داد)
ات. تو ای که هرروز و شب بهم میگی عشقم عسلم ملکم الان شدم هر*زه؟(آروم)
کای....
ات. حداقل تو روز تولدم نه...
کای. ات وایسا
بدون اینکه بزارم ادامه حرفشو بزنه رفتم بیرون از بار حالم کاملا خراب بود.. نیاز داشتم با داداشم حرف بزنم بهتره وقتی رسیدم بهش زنگ بزنم.. رفتم خونه که تا درو باز کردم جیغ بنفشی زدم
ات. تـ تو اینجا چیکار میکنی؟
یونگی. اتتتتت تا این وقت شب بیرون چه گوهی میخوردی هااااا(داد)
ات. بسههههه.. بسههههه خسته شدم از این دنیا ولم کن(گریه، داد)
یونگی. ا ات من.. من معذرت میخوام خواهش میکنم گریه نکن داداش ناراحت میشه ها ببین منو کی تو رو ناراحت کرده تا جرش بدم هااا؟؟(بغل کردنت)
ات. همه چیو میگم ولی قول بده عصبی نشی
یونگی. اوکی
ات. توضیح دادن همه
یونگی. توووو چرا بهم نگفتی هاااا(داد)
ات. قول دادی عصبی نشیییی....چرا دیگه هیچ کس به قولش عمل نمیکنهههه (داد)
یونکی. باشه باشه اورم باش گوه خوردم اوکی
ات. حالا بگو چرا انقدر زود برگشتی یک هفته مونده تا سفرت تموم شه
یونگی. تولد خواهرمه هاااا یه مرخصی یه روزه گرفتم همین
ات. دوست دارم(بغل کردن)
یونکی. منم همینطور
روز ها کذشتو گذشت که من به نبودش عادت کردم اما هنوزم دلتنگ اون خنده های از ته دلمم
پایان فلش بک
ات. میخوای باهم حرف بزنیم..؟
جیمین. درباره چی؟
ات. لارا..
جیمین. واقعاحوصله داری گوش بدی
ات. چرا که نه؟.. بشینیم همینجا
نشستن
ات. خب...؟
جیمین. خب قضیه از اونجایی شروع شد که لارا 13سالش بودو من17منو لارا باهم دوستایه خیلی صمیمی ای بودیم اون همیشه با پدرش میومد قصر تا بامن با حرف بزنه و بازی کنه..
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺❤️🩹
۳.۳k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.